
کلیم
شمارهٔ ۱ - شکوه از ناتوانی اسب
۱
خدایگانا اسبی که دادهای به کلیم
ز ناتوانی هرگز نرفته رو به نسیم
۲
همیشه از عرق خویش کشتی است در آب
شده به یک جا از لنگر رکاب مقیم
۳
برای رفتن هر گام خوش کند ساعت
ز رگ کشیده بر اندام جدول تقویم
۴
ز بس که کاهل طبعش ز راه ترسیده
رمد ز جاده همچون ز مار شخص دهیم
۵
اگر نه اسب مرا دیده است افلاطون
چنین دلیر نگفتی که عالم است قدیم
۶
سکندریخور و گهگیر و بدلجام و حرون
کسی ندارد زین گونه اسب خوش تعلیم
۷
به کون نشست چو سر از سکندری برداشت
به چوب دنگ تو گویی نشسته است کلیم
۸
چه تازیانه که ازو صُنع ایزدی خورده
بدینقدر که سرش کرد بر دمش تقدیم
۹
پل صراط شده گردنش ز باریکی
چو اهل حشر بر او یال مضطرب از بیم
تصاویر و صوت

نظرات