کلیم

کلیم

شمارهٔ ۲ - تعریف انگشتری

۱

بدستم آمده انگشتری که گردیده

ز درد رشکش عیش دهان خوبان تنگ

۲

ز بس که انگشت از ذوق آن به خود بالید

برون نیاید از دست من به صد نیرنگ

۳

به دست کار حنا می‌کند ز رنگ نگین

ببین ز پرتو یاقوت پنجه گلرنگ

۴

به دست هرکه چراغی ازین نگین دادند

دگر به راه طلب پا نمی‌زند بر سنگ

۵

برین خجسته نگین اسم خویش نقش کنم

چو نام خود را خواهم برآورم از ننگ

۶

چو مادری که جگرگوشه کرده باشد گم

همیشه کان به فراقش به سینه کوبد سنگ

۷

همیشه بینی از آن آب و رنگ یاقوتش

روان ز جدول انگشت آب آتش رنگ

تصاویر و صوت

نظرات