
کلیم
شمارهٔ ۳ - شکوه از مفارقت دوستی
۱
چه شد که بیسببی پا کشیدی از همه جا
لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری
۲
زر شراب به دستت فتاده است مگر
که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری
۳
ز دستگیری اهل هنر عجب دارم
ز روزگار نمیآید اینقدر یاری
۴
مگر که در گرو باده کردهای دستار
کنون ز برهنگی سر برون نمیآری
۵
بس است بر سر ژولیده، موی ژولیده
بیا که مفت گران جان بود سبکباری
۶
ز چشم یار تو پیغام وصل آورده
به کشور تنت ار آمده است، بیماری
۷
همان به خانهٔ خود زود باز میگردد
که قاصدان را رسم است زود رفتاری
نظرات