
کلیم
شمارهٔ ۱۵ - وله ایضا
۱
کلید سخن را چو پیدا کنم
در وصف دولتسرا وا کنم
۲
زبانی ز همت بلندان بوام
بگیرم که گویم ز قدرش کلام
۳
سر رفعت و پای بنیاد او
که عرش آشنا شد بامداد او
۴
سراپا چو طوبی است راحت فزا
چو زلف سیه سایه اش دلربا
۵
سرافکند در پیش جاهش حباب
که با آن نماندست آن آب و تاب
۶
زمانه بسی گرچه آرایدش
ولی مقدم شاه می باشدش
۷
شه معدلتخواه، شاه جهان
ملاذ سلاطین، شاه جهان
۸
که بر درگهش صبحدم سرگماشت؟
که شب تاج خورشید بر سر نداشت
۹
پی را تب شمع کمتر غلام
مقرر کند حاصل ملک شام
۱۰
تواند دو صد صف شکستن برزم
که یکدل نیارد شکستن ببزم
۱۱
درش راز شاه و گدا نیست ننگ
که در پیش دریاچه خس چه نهنگ
۱۲
زمانش بهاریست پر رنگ و بو
درم چون شکوفه است ریزان ازو
۱۳
بود یارب از فضل پروردگار
حیات خضر سبزه ای زین بهار
نظرات