کلیم

کلیم

شمارهٔ ۱۶ - درتعریف کشمیر

۱

دگر بخت از در یاری برآمد

بشهرستان عیشم رهبر آمد

۲

ره و رسم جفاجویان دگر شد

کسی کو بود رهزن راهبر شد

۳

بگلزاریم طالع رهنما گشت

که با خارش بود صد رنگ گلگشت

۴

چه بستانی است دست عیش گلچین

که شهری را زیک گل کرده رنگین

۵

غلط گفتم چه بستان و چه گلزار

بهارستان نگارستان ارم زار

۶

کسی کشمیر را بستان نگوید

بغیر از روضه رضوان نگوید

۷

جهان دلگشائی کشور فیض

که هر روزن درو باشد در فیض

۸

هوایش کرده از جنت حکایت

زبادش شمع را نبود شکایت

۹

زامداد هوا در عین گرما

نجنبیده است بال بادزن ها

۱۰

هوایش آنچنان در شب جهانتاب

که باشد چون چراغ روز مهتاب

۱۱

عماراتش همه از چوب از آنست

که خاکش همچو آب رو گرانست

۱۲

در این کشور عزیزت آنچنان خاک

که می آرند از هندوستان خاک

۱۳

اگر طوفان باد آید باینجا

بتعظیمش نخیزد گرد بر پا

۱۴

زجوش سبزه در این عالم پاک

نیارد ریخت کاتب بر رقم خاک

۱۵

اگر باشد کف خاکی بجاده

بود چون دست ممسک ناگشاده

۱۶

همیشه در هوایش ابر سیار

بسان عاشق اندر کوی دلدار

۱۷

اثر نه از زمین نه ز آسمانست

در ابر و سبزه این هر دو نهانست

۱۸

زهر جانب که نخلی قد کشیده

برو عاشق صفت تا کی تنیده

۱۹

برندان تاکش این تعلیم داده است

که پای هر درختی جای باده است

۲۰

بود زینگونه در آفاق کم شهر

که هم باغست و هم دریا و هم شهر

۲۱

زخانه تا بکشتی پا نهادی

میان سبزه و گل اوفتادی

۲۲

دو دریا دارد این شهر دل افروز

دو عالم زین دو باشد عشرت اندوز

۲۳

یکی جاری میان شهر چون نیل

بروی خوبی کشمیر ازو نیل

۲۴

ز آبش تازه می گردد روانها

از آن جاریست نامش بر زبانها

۲۵

دگر یک دل که دل شد بیقرارش

ز خوبی شهر دارد در کنارش

۲۶

عنان سیر را سرعت نداده

چو طبع من روان و ایستاده

۲۷

کشیده از کنار شهر تا کوه

خوشا شهر خوشا دل و خوشا کوه

۲۸

بسیر دل بیا گلشن چه باشد

بکشتی گل ببر دامن چه باشد

۲۹

بنوعی گل بگل تا کوه پیوست

که بر دریا پل از گل میتوان بست

۳۰

نظر تا کرده ام بر صفحه دل

کبابم کرده رشک چشم احوال

۳۱

رسیده موج آتش گر بزانو

گذشت گل زسر چون سبزه مو

۳۲

گلشن در چار موسم جاودانی

چو بحر شعر و گلهای معانی

۳۳

اگر بر فرق ریزد آب ازین دل

بروید سبزه مو از سر گل

۳۴

بزیر سبزه آبش نیست پیدا

تو گوئی سبزه میدانیست دریا

۳۵

ندادی سبزه اش گر راه کشتی

زآبش هیچکس آگه نگشتی

۳۶

میان سبزه کشتی ره گشاده

کسی دیده است این دریا و جاده

۳۷

خیابانها در آب از راه کشتی

نمایان همچو انهار بهشتی

۳۸

اگر خود فرودین ور تیر ماهست

میان سبزه و گل شاهراهست

۳۹

عجب راهی که چون دیدش مسافر

نمی خواهد که راهش گردد آخر

۴۰

نسیم روی دل زان چشم بد دور

معطر گشته مغز از وی چو کافور

۴۱

بجائی گلفشانی را رسانده است

که بر تخت سلیمان گل فشانده است

۴۲

گل آبی بکشورهای دیگر

همین نیلوفرست آن نیز کمتر

۴۳

درین دریا گل افزون از حبابست

زرنگ هر گلی نقشی بر آبست

۴۴

بود نیلوفر اینجا شرمساری

چو در بزم عروسی سوگواری

۴۵

چه ملکست این خدایا خرمش دار

که شاخ موج آبش گل دهد بار

۴۶

جز این دریا نبینی جای دیگر

گلستان ارم در بحر اخضر

۴۷

گلش در پاکدامانی چو مهتاب

زبرگ انداخته سجاده بر آب

۴۸

بروی برگ شبنم ها نشسته

چو بر سجاده تسبیح گسسته

۴۹

گل سرخ کول را چون ستانم

چگونه بر سر این آتش آیم

۵۰

چگونه کی ز من دارند باور

که می آید برون از آب اخگر

۵۱

زوجد سبزه در این سبز بیشه

کول را خنده میآید همیشه

۵۲

دهان غنچه اش گاه تبسم

برد خواهی نخواهی دل ز مردم

۵۳

لب معشوق مست پان خورده

باین شوخی دل از مردم نبرده

۵۴

نگه رنگین شود از دیدن آن

حنا بر دست بندد چیدن آن

۵۵

بود آمیزش دریا و این گل

بسان آب داخل کرده در مل

۵۶

در آب و رنگ چون جام شرابست

چه حاجت اینکه گویم آفتابست

۵۷

اگرچه محتسب خم ها شکسته

بود در پیش جامش دست بسته

۵۸

زمنع باده جانم رو بره داشت

می جام کول را او نگه داشت

۵۹

درین قحط شراب و منع باده

بمستان کاسه داده رو گشاده

۶۰

گل زردش که دریا را نقابست

بساطش پهن تر از آفتابست

۶۱

بدریا سر بسر پیرایه گستر

گرفته آب را آئینه در زر

۶۲

گلستان ارم با آن نکوئی

ز ایزد خواسته این زرد روئی

۶۳

بزور نامیه از قعر دریا

دمیده سبزه اش یک نیزه بالا

۶۴

وزین گل کافتاب گلستانست

سراسر نیزه ها زرین سنانست

۶۵

در آن گلشن که گل از آب روید

کس از شادابی گلها چه گوید

۶۶

زباغستان این دریا چگویم

هزاران خلد و من تنها چگویم

۶۷

بود این بحر اخضر پرجزیره

ز هر یک چشم اداراکست خیره

۶۸

عیان از هر جزیره تازه باغی

ریاض خلد را چشم و چراغی

۶۹

سراسر برگها مطبوع و دلخواه

همه خضر طراوات را قدمگاه

۷۰

نخست از باغ بحر آرا کنم سر

که گیرد بحر شعرم آب دیگر

۷۱

عجب باغی نهال گل حصارش

طراوت باغبان ابر آبیارش

۷۲

درخت گل چو گیرد جای دیوار

سر دیوار را از گل بود خار

۷۳

درختانش تنومند و برومند

باشجار بهشتی خویش و پیوند

۷۴

چنان بالیده گل در این گلستان

که شد در گل نهان ساق درختان

۷۵

شکوفه چونکه گردد گلشن آرا

شود این باغ ابر روی دریا

۷۶

زبحر آرا روان شد با دل شاد

بسیر گلستان عیش آباد

۷۷

چنارش آنچنان بالا کشیدست

که بالا دست خود دستی ندیدست

۷۸

بنوعی از بزرگی مایه دارد

که شهری را بزیر سایه دارد

۷۹

بهر جا دست شاخش پنجه یازید

مسلم شد ز دست انداز خورشید

۸۰

به پیش تیغ خور زانسان حجابست

که هر برگیش ابر آفتابست

۸۱

طراوت آنچنانش آب داده

که عکسش کرده آب دل زیاده

۸۲

چنان سرخوش زجام عیش افتاد

که کف بر هم زند بی جنبش باد

۸۳

چو دریا منتهی گردد بکهسار

فرح را ابتدا آید پدیدار

۸۴

بدامن کوه بین باغ فرحبخش

که از نزهت بجنت می دهد بخش

۸۵

خیابانش که نظاره نوازست

خوش آینده تر از عمر دراز است

۸۶

اگر طول امل کوته نبودی

نشانی ز امتدادش می نمودی

۸۷

ره توصیف آن را هر که سر کرد

سخن دیگر نیارد مختصر کرد

۸۸

سخن تا دفتر وصفش گشودست

خیابانی زهر سطری نمودست

۸۹

چنار و بید مجنون و سفیده

ز رغم هم بگردون سر کشیده

۹۰

چنارش آنچنان با خویش بالید

که یک برگ خزان اوست خورشید

۹۱

زساقش دسته بر آئینه چرخ

زبرگش دست رد بر سینه چرخ

۹۲

ببالا نامیه برده چنانش

که تیغ کوه بسته بر میانش

۹۳

بنوعی از بلندی کامیابست

که هر شاخیش معراج سحابست

۹۴

اگر از شاه نهرش حرف گویم

دهن باید بصد دریا بشویم

۹۵

چه نهری زیب دریا زیور باغ

غلط گفتم روان پیکر باغ

۹۶

زآبش آن صدا در باغ پیچید

که بر الحان بلبل غنچه خندید

۹۷

بگردی سربسر گر گلشن دهر

نیابی اینچنین باغ و چنین نهر

۹۸

کنارش از دو سو بینی سراسر

همه نهری شده چون خط مسطر

۹۹

خیابان را بپایان چون رساند

در آخر آب از رفتار ماند

۱۰۰

صدای دلپذیر آبشارش

نوا آموز کبک کوهسارش

۱۰۱

عمارت را همین بس وصف شأنش

که غلطد اینچنین نهر از میانش

۱۰۲

چو سایه افکند پیرامن کوه

بزیر کوه ماند دامن کوه

۱۰۳

سرآمد آنچنان در دلگشائی

که آبش نالد از درد جدائی

۱۰۴

خروشان نهر چون در حوض ریزد

نهنگی دان که با دریا ستیزد

۱۰۵

چنان آئینه حوضست روشن

که پنهان نیست بروی راز گلشن

۱۰۶

نظر هر کس که بر آبش گمارد

زر همیان ماهی را شمارد

۱۰۷

نثاری ابر حوضش را فرستاد

علو همت فواره پس داد

۱۰۸

کشیده قامت فواره موزون

عصای پیری خود یافت گردون

۱۰۹

زنهرش گر بساحل کشتی آری

در آب سبزه خواهد گشت جاری

۱۱۰

رقوم سبزه بر اطراف جدول

نمایان چون حواشی بر مطول

۱۱۱

زسجده بید مجنون جبهه فرساست

بشکر آنکه در این جنتش جاست

۱۱۲

چنین باید طریق حق گذاری

کند با سربلندی خاکساری

۱۱۳

بدور هر نهال ابری پرستار

همه روزه هوادار و وفادار

۱۱۴

گهی گرد سرش گردیده گریان

گهی در پاش افتاده چو مستان

۱۱۵

بروی سبزه هر برگی که افتاد

بزلف بید مجنون رویدش باز

۱۱۶

نقاب از روی گلها یک قلم دور

بزیر سبزه روی خاک مستور

۱۱۷

تیمم نیست ممکن در حریمش

ولی بتوان وضو کرد از نسیمش

۱۱۸

درین کشور فراوانست گلشن

کدامین باغ را بلبل شوم من

۱۱۹

زهر باغ ار جدا دستانسرایم

وزین گلشن سوی آن گلشن آیم

۱۲۰

درین ره بلبل طبع نواساز

هم از پرواز ماند هم ز آواز

۱۲۱

ولی باغ نشاط آن رهزن هوش

بجوش آرد هزاران مرغ خاموش

۱۲۲

ربوده از طراوت آنقدر بخش

که در خوبی بود بعد از فرحبخش

۱۲۳

گرفته جای در آغوش کهسار

عماراتش همه همدوش کهسار

۱۲۴

بدریا روی دارد پشت در کوه

چه کوهی تیغ آن خونریز اندوه

۱۲۵

گل اندامی چنین نبود بعالم

که باشد پشت و رویش بهتر از هم

۱۲۶

زمین باغ از ته تا ببالا

بود نه مرتبه افلاک آسا

۱۲۷

بخوبی هر کدام از دیگری پیش

همه جا داده خود را بر سر خویش

۱۲۸

زبس فواره اش بارد بکهسار

گرفت از سبزه تیغ کوه زنگار

۱۲۹

گرفته جدولش چون مطرب مست

ز نه فواره موسیقار در دست

۱۳۰

نه جدول بلکه سیل کوهساری

درو چون فیض حق پیوسته جاری

۱۳۱

باستحقاق معشوق بهارست

کدامین باغ را نه آبشارست

۱۳۲

بپای هر نهالش چشمه ای هست

که می گردد از آن سیراب پیوست

۱۳۳

نباشد سازگارش آب دیگر

گر آب خضر در پایش دهی سر

۱۳۴

ز بس نازک بود طبع نهالش

دو آب ار خورد بر هم خورد حالش

۱۳۵

درختان سر افراز رسیده

زاطراف خیابان صف کشیده

۱۳۶

بسان سرکشان در پهلوی هم

بروز بار شاهنشاه عالم

۱۳۷

شهنشاه جهان خورشید دوران

پناه هفت کشور ظل یزدان

۱۳۸

سپهرش در ازل شاه جهان خواند

قضا هم ثانی صاحبقران خواند

۱۳۹

سران را سربلندی ز آستانش

بزرگی خانه زاد خاندانش

۱۴۰

کسی را کاسمان افکند از پای

گرفتش دست و دادش بر فلک جای

۱۴۱

بهر کشور که محروم از مرادیست

بدرگاهش چو آید کیقبادیست

۱۴۲

کسی کز کام دل دست طلب شست

بهند آمد زخاک درگهش جست

۱۴۳

چو کو شد در کمال ناتمامان

سر ببریده را آرد بسامان

۱۴۴

گرفت از عهدش آن زینت زمانه

که خاتم هاست در انگشت شانه

۱۴۵

به پیش جبهه اش صبح است دلگیر

زباغ خلق او یک قطعه کشمیر

۱۴۶

کسیکه طلعتش در خواب بیند

چو برخیزد گل از بستر بچیند

۱۴۷

مصور فروشان پادشاهی

مجسم معنی عالم پناهی

۱۴۸

بقا بر قامت عمرش قبائی است

که هر روزش به از اول صفائی است

۱۴۹

ز کوی دولتش گردیست اکسیر

ز بحر فطرتش موجیست تدبیر

۱۵۰

کفش از پنج انگشت است پنجاب

وز آن پنجاب عالم گشته سیراب

۱۵۱

دلش بحری که گوهر بر سر آرد

کفش ابری که بی موسم ببارد

۱۵۲

دلش از صیقل الهام روشن

درو احوال هر کس پرتوافکن

۱۵۳

همه اسرار غیبش حاضر هوش

نکرده جز گناه کس فراموش

۱۵۴

شدش زان دست بالادست شاهان

که ننهد دست رد بر پر گناهان

۱۵۵

زبس بر ترک بخشش نیست قادر

گنه بخشد چو گردد گنج آخر

۱۵۶

بنوعی شأن اقبالش بلند است

که رد سازد گرش پروین سپندست

۱۵۷

بدورانش رگ و نشتر بهم یار

چو انگشت طبیب و نبض بیمار

۱۵۸

اگر از مهر بیند سوی آتش

شرر شبنم شود بر روی آتش

۱۵۹

در اقلیمی که عدلش پاسبان است

ز ضبطش خانه بیدر چون کمانست

۱۶۰

ببین ز اقبال شاه عدل پرور

بکنج هر دهی صد شهر بیدر

۱۶۱

زبیم قهر شاه معدلت کیش

نیارد برد کس حق کس از پیش

۱۶۲

بریگ تشنه آب ار بسپرد کس

صدف وارش به از اول دهد پس

۱۶۳

زند گر بانگ قهرش بر ستمکار

ز صحرا سیل بگریزد بکهسار

۱۶۴

چنان کوتاه شد دست ستم کیش

که نتواند زد آسان بر سر خویش

۱۶۵

بدستش آلت شر تا نیابند

بدندان شیر ناخنهای خود کند

۱۶۶

چو آید بر سر عاجز نوازی

کند با شعله خاری تیغ بازی

۱۶۷

ضعیفان را قوی شد آنچنان دست

که خاشاکی ره سیلاب را بست

۱۶۸

ببال قوت او کبک کهسار

زخون باز آرد رنگ منقار

۱۶۹

تراست از خنده کبک آنچنان باز

که از بال پرش رم کرده پرواز

۱۷۰

ز بس داغست از بیداد نخجیر

پلنگی می نماید در نظر شیر

۱۷۱

شراب از مجلسش تا گشت مهجور

زبس دلباخت شد بیدانه انگور

۱۷۲

شد آگه تا ز منع باده گردون

پرید از رو شفق را رنگ میگون

۱۷۳

ز ایمانش قوی بازوی اسلام

ز آب تیغش آبروی اسلام

۱۷۴

بهند از سنگ بتهای شکسته

عجب سدی براه کفر بسته

۱۷۵

برای کسب آداب شریعت

بهند آیند ارباب طریقت

۱۷۶

چو شمشیر غزا سازد حمایل

شود خورشید وش سر تا بپا دل

۱۷۷

بمیزان دلیری از همه بیش

بوقت کار چون شمشیر در پیش

۱۷۸

بجائی جرأتش پا می فشارد

که شیر از لرزه ناخن ها بکارد

۱۷۹

ز تیغش سر بخاک راه همدوش

ززخم ناوکش دشمن زره پوش

۱۸۰

سر گردن کشان و پای تیغش

ظفر یک گوهر از دریای تیغش

۱۸۱

برید از وصف تیغش رشته حرف

ز گفتگو چه بربندم دگر طرف

۱۸۲

در آرم در دعایش بعد از این دم

سخن را عاقبت محمود سازم

۱۸۳

بخوبی تا شوم کشمیر مذکور

بعالم نام نیکش باد مشهور

۱۸۴

کند دریوزه کوه پیر پیخال

زچتر دولتش رفعت همه سال

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۲۶۱
دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۳۸۵
کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۲ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۳۱۸

نظرات