
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۱۴۱ - وله ایضاً
۱
من که از دور چرخ ممتخم
وز اسیران گردش ز منم
۲
همچون صبح ار برآورم نفسی
آتش اندر همه جهان فکنم
۳
نه شکیبایی خموش شدن
نه دلیری و برگ دم زدنم
۴
حاصلی نیست از وجود دخودم
زان ملول از وجود خویشتنم
۵
همچو لاله ز سوز دل بدرم
ور ز خارا کنند پیرهنم
۶
داده یی شرح جورهای فلک
بس شگفت آید از تو این سخنم
۷
مگر از اتّحاد مفرط ما
بتوظن برد آسمان که منم
۸
با تو گفتم شکایتی گویم
بستدی آن حکایت از دهنم
۹
چون تو با کاروبار این گویی
من چه ناموس خویشتن شکنم
نظرات