کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

شمارهٔ ۱۲۲

۱

سحرگهان که ز بهر صبوح برخیزم

هزار فتنه ز هر گوشه یی برانگیزم

۲

چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن

چو زلف یار بسر و سهی در آویزم

۳

بدان امید که با یار خلوتی سازم

ز باده مست شوم تا ز خویش بگریزم

۴

چو زلف یار بپایش درافتم از سر ذوق

شکسته بسته و آنگه درست برخیزم

۵

میست آن لب چون لعل و من ز آتش عشق

همه تن آب شوم تا بمی بر امیزم

۶

ستارگانرا دندان بکام در شکنم

بگاه عربده گر با سپهر بستیزم

۷

چو می بدست بود از جهان نیندیشم

چو یار یار بود از فلک نپرهیزم

۸

جهان خراب شود گر من اندرین مجلس

ز نیم خوردة خود جرعه بر جهان ریزم

تصاویر و صوت

نظرات