
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۱۳۷
۱
بدان و آکه باش ای دل ستمکاره
وگرچه گفته امت این حدیث صد باره
۲
که گر ببینم ازین پس که نام عشق بری
بجان من که بدست خودت کنم پاره
۳
تو از کجا و سر زلف دلبران ز کجا؟
بپای خود ببلا می روی تو بیچاره
۴
نه دستیاری مال و نه پایداری صبر
برو که نیست ترا دست و پای این کاره
۵
اگر بری به غلط پیش حسن نام وفا
کنند همچو وفا از جهانت آواره
۶
بدست خود مزن اندر خود آتش از پی آنک
سبو درست نیاید ز آب همواره
۷
ز دست عشق پر آتش کنند سینة تو
اگر تو خود همه از آهنیّ و از خاره
۸
تودست برد بلاها ندیده یی آنجا
که ماه رویان پیدا کنند رخساره
۹
چو آتش درخشان جان عاشقان سوزد
کنند هندوکان حلقه بهر نظّاره
۱۰
بسی بگفتم و دل کم نمی کند ز جگر
چو در نگیرد بیهوده یست گفتاره
نظرات
عین. ح