
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۱۴۹
۱
هر شبی با دلی و صد زاری
منم و آب چشم و بیداری
۲
بنماندست آب بر جگرم
بس که چشمم کند گهرباری
۳
دل تو از کجا و غم زکجا؟
تو چه دانی که چیست غمخواری؟
۴
آنگه از حال من شوی آگاه
که چو من یک شبی بروز آری
۵
گفتم جان بیار و عشوه ببر
چشم بد دور ازین کله داری
۶
مردمی کن ، مجوی آزارم
که نه کاریست مردم آزاری
۷
بار تو بر دلم خود بود
خشم خوشتر کنون بسر باری
۸
من فراوان کشیده ام غم دل
لیک کم بوده ام بدین زاری
۹
که نه صبر همی کند پشتی
که نه یارم همی دهد یاری
تصاویر و صوت

نظرات