
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۳۴
۱
چه باشد گر ز من یادت نیاید
که از دوری فراموشی فزاید
۲
ز چشمت چشم پرسش هم ندارد
که از بیمار پرسش خود نیاید
۳
مکن، بر جان من بخشایشی کن
بگو آخر که آن مسکین نشاید
۴
سلامی از تو مرسومست ما را
پس از سالی مرا مرسوم باید
۵
چرا بربستی از من راه پرسش؟
مگر کاری ترا زین می گشاید؟
۶
بجان تو که اندر آرزویت
مرا یک روز سالی می نماید
۷
بشب می آورم روزی بحیلت
که شب آبستنست تا خود چه زاید
نظرات
یوسف
عین. ح