
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۴۸
۱
رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
۲
لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
۳
رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
اثری همی نیاید، که سر شکار دارد
۴
که کمند عنبرین را زد و سوی حلقه کردست؟
که خدنگهای مشکین، چو زبان مار دارد؟
۵
دل خود طلب چو کردم، بر نرگس تو گفتا
برو ای فلان و بهمان، بر من چه کار دارد
۶
چو بسی بگفتم او را ، بکرشمه گفت با تو
سر گفت و گو ندارم، که مرا خمار دارد
۷
چه دهی صداع مستان، چه کنی حدیث چیزی
که کمینه هندوی ما، به از ین هزار دارد؟
۸
چو بترک دل بگفتم، غم جان خوردم که ترسم
که چو دست یافت بر وی، هم ازین شمار دارد
تصاویر و صوت

نظرات
عین. ح