
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۴۹
۱
تاب جمال تو آفتاب ندارد
با خم زلفت بنفشه تاب ندارد
۲
کرد دلم شب خوش خیالت از یراک
دیده درین عهد چشم خواب ندارد
۳
غمزۀ خود را بآب چشم جلاده
تیغ چه رونق دهد که آب ندارد؟
۴
گفتمش : از من لب تو بوسه که پذرفت
یا بدهد، یا مرا عذاب ندارد
۵
گفت: اگر صبر می کنی بکن، ارنی
رو که مرا این همه شتاب ندارد
۶
آنک ترا دور کرد از برم ای یار
شرم ازین چشم اشک تاب ندارد؟
۷
بر من اگر سایه نفکنی رسدت، زانک
ذرّه یی از حسنت آفتاب ندارد
۸
سوخته باد آنکه روی خوب تو بنهفت
این سخنم روی در نقاب ندارد
۹
هر چه توانی بکن، عتاب مفرمای
با تو دلم طاقت عتاب ندارد
تصاویر و صوت

نظرات