کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

شمارهٔ ۶۸

۱

شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد

اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد

۲

اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی

در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد

۳

در چشم من برست قد سرو پیکرت

زان پلک چشمهام فراهم نمی رسد

۴

از بس که خاک کوی تو دردیده ها کشند

جز گرد از او بدین دل پر غم نمی رسد

۵

فریاد من نمی رسی و این دل غمین

از خشک ریش هجر بمرهم نمی رسد

۶

شکرست اگر نمی رسدم مژدۀ وصال

باری بلا و محنت و غم کم نمی رسد

۷

گویم کزین سپس ندهم دامنت ز دست

گفتن کنون چه سود که دستم نمی رسد؟

۸

دشوار امید وصل توان داشت کز فراق

ماهی بر آمد و خبری هم نمی رسد

تصاویر و صوت

نظرات