
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۱۲۱ - وله ایضا
۱
بنزد خواجه رفتم بهر کاری
کزانم باز گفتن عار باشد
۲
و لکن اقتضای روزگارست
که دانا را به نادان کار باشد
۳
یکی مجهولکی پیش درش بود
چو سگ کوحاجب مردار باشد
۴
مرا گفتا: توقّف کن زمانی
که وقت بار خود دیدار باشد
۵
مرا آن بار خاطر گشت، گفتم
گدایی را خود این مقدار باشد؟
۶
گدایان محتشم گردند امّا
حدیث بار بس بسیار باشد
۷
خرد چون حیرت من دید گفتا
ندانستی که خر را بار باشد
۸
پس آنگه بیتکی تلقین من کرد
که زیب یک جهان اشعار باشد
۹
بسا سر کافسرش افسار باشد
بسا در کز در مسمار باشد
نظرات