کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

شمارهٔ ۲۱۰ - وله ایضا

۱

جناب عالی نزدیک و من بخدمت دور

بنزد عقل همانا که نیستم معذور

۲

و لیک رسم جهان ستمگر این بودست

که بیدلانرا دارد ز کام دل مهجور

۳

شکفته گلبن وصل و نشسته من دلتنگ

کنار آب زلال و مرا جگر محرور

۴

دلم ز سینه فغان می کند همی گوید

که ای خلاصۀ ایّام و پادشاه صدور

۵

تویی که معدلتت هست خلق را شامل

تویی که عادت تو هست بر کرم مقصور

۶

به غیبت تو ببین تا چه کرده باشد خود

فلک که با من این می کند بوقت حضور

۷

نه جایگاه مقام و نه راه بیرون شو

بر آستان تحیّر بمانده ام محصور

۸

چنین که حال دعا خلل پذیر شدست

مگر بهمّت صدر جهان شود مجبور

تصاویر و صوت

نظرات