
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۳۵ - و له ایضاً
۱
زهی بلند جنایی که سایۀ جاهت
همیشه بر سر خورشید آسمان گردست
۲
بروزگار تو مه شد بشب روی منسوب
زهیبت تور رخش زان چو زعفران زردست
۳
زآفتابش اگرچه هزار دلگرمیست
بنزد خاطر تو صبحدم همان سردست
۴
بر اندر دیدۀ منت سیل بر جهان و هنوز
میان شادی و طبعم همان چنان گردست
۵
ز بس که در دل من دردهای بسیارست
نمی توانم گفتن مرا فلان در دست
۶
اگر چه بنده ز آثار بی عنایتیت
ز هرچه شغل و عمل بود این زمان فردست
۷
ز خاک پای تو بیزارم ار کسی هرگز
چو بنده خدمت تو از میان جان کردست
۸
دوسال شد که زحرمان همی زند نشخوار
زنعمتی که ازین پیش در جهان خوردست
۹
زگلستان عزایت چو قسم من خوارست
مرا در آنچه که در دست دیگران ور دست؟
۱۰
حکایت من و این کارنامه ها اکنون
همایون کلید در جامعه دان و آن مردست
تصاویر و صوت

نظرات
اسما محدث