کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

شمارهٔ ۳ - وله ایضا

۱

اسبی دارم که دور از اسبت

همواره در آرزوی کاهست

۲

می خسبد روز همچو شب زانک

آفاق بچشم او سیاهست

۳

در خاک ز بهر قوت، خاشاک

می جوید ازین سبب دو تا هست

۴

پوشیده پلاس و خاک بر سر

پیوسته ز جوع داد خواهست

۵

آسوده بماند پشتش از زین

زانکش شکم تهی پنا هست

۶

زین پس نرود پیاده یک گام

کان گوشه نشین نه مرد را هست

۷

در تک ببرد سبق بر این اسب

چو بین اسبی که جفت شاهست

۸

بد تر جایی بمذهب او

در زیر سپهر پایگا هست

۹

نه کاه در و ، نه جو، نه سبزه

این آخر او چه جایگاهست؟

۱۰

افسانۀ جو فرامشش شد

زیرا که ندید دیر گا هست

۱۱

این حال جوست و بی تکلف

تا کاه نخورد یک دو ما هست

۱۲

تا روزه بشب بدان گشاید

ترتیب ببرگش آب چا هست

۱۳

تیغی یمنی بخورد روزی

... ا هست

۱۴

دندان گیرد ز روی من زانک

با کاه بر نگش اشتبا هست

۱۵

عالم همه تا بگاه دیوار

بر گرسنگی او گوا هست

۱۶

فریادش اگر رسی کنون رس

کش حال ز حد برون تبا هست

۱۷

تو غره مشو که می زند دم

یک دم باشد زنیست تا هست

۱۸

یک بار الحمد و تو بری کاه

در کارش کن که بی گنا هست

تصاویر و صوت

نظرات