
خاقانی
شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان
۱
روزم فرو شد از غم، هم غمخوری ندارم
رازم برآمداز دل، هم دلبری ندارم
۲
هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم
هر منزلی و ماهی من اختری ندارم
۳
غواص بحر عشقم، بر ساحل تمنی
چندین صدف گشادم، هم گوهری ندارم
۴
امید را به جز غم سرمایهای نبینم
خورشید را به جز دل نیلوفری ندارم
۵
زر زر کنند یاران، من جو جوم که در کف
جز جان جوی نبینم جز رخ زری ندارم
۶
از هر که داد خواهم بیداد بینم آوخ
برجور خوش کنم دل چون داوری ندارم
۷
بر دشمنان نهم دل چون دوستان نبینم
با بدتری بسازم چون بهتری ندارم
۸
ریحان هر سفالی بیکژدمی نبینم
جلاب هر طبیبی بینشتری ندارم
۹
خاقانی غریبم، در تنگنای شروان
دارم هزار انده و انده بری ندارم
۱۰
یاران چو کید قاطع بر دفع کید ایشان
جز پهلوان ایران یاریگری ندارم
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس
فرزام
کوروش
نردشیر
سید علیرضا علویان