خاقانی

خاقانی

شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

۱

صبح‌دم چون کله بندد آه دود آسای من

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من

۲

مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته

تا به من راوق کند مژگان می پالای من

۳

رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ

چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من

۴

تیر باران سحر دارم سپر چون نفکند

این کهن گرگ خشن بارانی از غوغای من

۵

این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت

شد سکاهن پوشش از دود دل دروای من

۶

مار دیدی در گیا پیچان؟ کنون در غار غم

مار بین پیچیده بر ساق گیا آسای من

۷

اژدها بین حلقه گشته خفته زیر دامنم

ز آن نجنبم ترسم آگه گردد اژدرهای من

۸

تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم

زیر دامن پوشم اژدرهای جان فرسای من

۹

دست آهنگر مرا در مار ضحاکی کشید

گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من

۱۰

آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعب

کاسیا سنگی است بر پای زمین پیمان من

۱۱

جیب من بر صدرهٔ خارا عتابی شد ز اشک

کوه خارا زیر عطف دامن خارای من

۱۲

روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس

از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من

۱۳

چون کنار شمع بینی ساق من دندانه‌دار

ساق من خائید گوئی بند دندان خای من

۱۴

قطب‌وارم بر سر یک نقطه دارد چار میخ

این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من

۱۵

تا که لرزان ساق من بر آهنین کرسی نشست

می‌بلرزد ساق عرش از آه صور آوای من

۱۶

بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را

لاجرم زین بندچنبروار شد بالای من

۱۷

در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح

پس سپید آید سیه‌خانه به شب ماوای من

۱۸

پشت بر دیوار زندان، روی بر بام فلک

چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من

۱۹

محنت و من روی در روی آمده چون جوز مغز

فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من

۲۰

غصهٔ هر روز و یارب یارب هر نیم شب

تا چه خواهد کرد یارب یارب شب‌های من

۲۱

هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را

بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من

۲۲

منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست

شمع‌سان زین منجنیق از صدمت نکبای من

۲۳

روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست

خاطر روح القدس پیوند عیسی زای من

۲۴

نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا

روزه باطل می‌کند اشک دهان آلای من

۲۵

اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک

جز که آب گرم چیزی نگذرد از نای من

۲۶

پای من گوئی به درد کج روی ماخوذ بود

پای را این دردسر بود از سر سودای من

۲۷

ز آنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست

ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من

۲۸

نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است

ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلو سای من

۲۹

روی دیلم دیدم از غم موی زوبین شد مرا

همچو موی دیلم اندر هم شکست اعضای من

۳۰

چون ربابم کاسه خشک است و خزینه خالی است

پس طنابم در گلو افکنده‌اند اعدای من

۳۱

ای عفی‌الله خواجگانی کز سر صفرای جاه

خوانده‌اند امروز انار الله بر خضرای من

۳۲

هر زنی هندو که او را دانه بر دست افکنم

دانه زن پیدا نبیند خرمن سودای من

۳۳

چون زر و گل به دست الا که خار پای عقل

صید خاری کی شود عقل سخن پیرای من

۳۴

زر دو حرف افتاد و باهم هر دو را پیوند نی

پس کجا پیوند سازد با دل یکتای من

۳۵

سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زنده‌ام

در سم گوساله آلاید ید بیضای من

۳۶

در تموزم برگ بیدی نه ولبی از روی قدر

باد زن شد شاخ طوبی از پی گرمای من

۳۷

برگ خرمایم که از من باد زن سازند خلق

باد سردم در لب است و ریز ریز اجزای من

۳۸

نافهٔ مشکم که گر بندم کنی در صدحصار

سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من

۳۹

نافه را کیمخت رنگین سرزنش‌ها کرد و گفت

نیک بدرنگی، نداری صورت زیبای من

۴۰

نافه گفتش یافه کم گو کایت معنی مراست

و اینک اینک حجت گویا دم بویای من

۴۱

آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است

کیمیا فعلم که پنهانم به از پیدای من

۴۲

کعبه‌وارم مقتدای سبز پوشان فلک

کز وطای عیسی آید شقهٔ دیبای من

۴۳

در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم

در معرج غلطم و معراج رضوان جای من

۴۴

چون گل رعناست شخصم کز پی کشتن زید

در شهیدی شاهدی دارد گل رعنای من

۴۵

چند بیغاره که در بیغولهٔ عاری شدی

ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من

۴۶

آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف

خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من

۴۷

جان فشانم، عقل پاشم، فیض رانم، دل دهم

طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من

۴۸

علوی و روحانی و غیبی و قدسی زاده‌ام

کی بود دربند استطقسات استقصای من

۴۹

دایهٔ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود

آخشیجان امهات و علویان آبای من

۵۰

چو دو پستان طبیعت را به صبر آلود عقل

در دبستان طریقت شد دل والای من

۵۱

وز دگر سو چون خلیل الله دروگر زاده‌ام

بود خواهر گیر عیسی مادر ترسای من

۵۲

چشمهٔ صلب پدر چون شد به کاریز رحم

زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من

۵۳

پردهٔ فقرم مشیمه دست لطفم قابله

خاک شروان مولد و دار الادب منشای من

۵۴

ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چو طفل

زانکه هم مامک رقیبم و هم مامای من

۵۵

بختی مستم نخورده پخته و خام شما

کز شما خامان نه اکنون است استغنای من

۵۶

حیض بر حور و جنابت بر ملایک بسته‌ام

گر ز خون دختران رز بود صهبای من

۵۷

ور خورم می هم مرا شاید که از دهقان خلد

دی رسید از دست امروز اجری فردای من

۵۸

در بهشتم می‌خورم طلق حلال ایراکه روح

خاک می‌شد تا پذیرد جرعهٔ حمرای من

۵۹

بوسه بر سنگ سیاه و مصحف روشن دهم

گرچه چون کوثر همه تن لب شود اجزای من

۶۰

مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق

دخل صد خاقان بود یک نکتهٔ غرای من

۶۱

دست من جوزا و کلکم حوت و معنی سنبله

سنبله زاید ز حوت از جنبش جوزای من

۶۲

گرچه از زن سیرتان کارم چو خنثی مشکل است

حامله است از جان مردان خاطر عذرای من

۶۳

گر به هفت اقلیم کس دانم که گوید زین دو بیت

کافرم دار القمامه مسجد اقصای من

۶۴

از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان

چون رکاب مصطفی شد ملجا و منجای من

۶۵

قاسم رحمت ابوالقاسم رسول الله که هست

در ولای او خدیو عقل و جان مولای من

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی  به اهتمام میر جلال‌الدین کزازی - ج ۱ (چامه ها و ترکیب بندها) - خاقانی شروانی - تصویر ۴۸۴
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۳۹۷
دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۲۸۶

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۸۹/۰۶/۱۰ - ۰۹:۰۶:۳۴
مجلس غم: مجلس به معنای ظروف شراب و هم به معنای مهمانی و مجلس.بید سوخته: ذغال بید را برای صاف کردن و پالودن شراب در میان ظرف شراب می‌انداختند.راوُق کردن: صاف کردنبروت: سبیل و لبگرگ خشن بارانی:
user_image
علی
۱۳۹۲/۱۱/۰۴ - ۱۵:۲۲:۰۷
مار ضحاکی درسته یک ر جا افتاده ظاهرا
user_image
بینام
۱۳۹۵/۰۳/۲۵ - ۰۴:۳۵:۰۳
معنی کل بیت این خماهن گون ... رو میشه یه نفر توضیح بده
user_image
عین. ح
۱۳۹۵/۰۵/۱۰ - ۰۲:۴۲:۲۱
در بیت ده قافیه «پیمای» است که به اشتباه «پیمان» نوشته شده است.
user_image
lordloss
۱۳۹۶/۰۱/۱۴ - ۱۴:۲۳:۱۹
من اولین بار که بیت اول این قصیده بسیار بسیار زیبا رو خوندم گریه کردم.درود بر روح پاک خاقانی درود
user_image
سپهر
۱۳۹۶/۰۴/۱۵ - ۱۱:۱۲:۳۰
بنظر میرسد ، در مصرع دوم "چشم خون پالای من" صحیح باشد
user_image
پرسش
۱۳۹۶/۱۰/۰۷ - ۰۲:۴۴:۱۹
این بیت چه معنی میده؟ :روی دیلم دیدم از غم موی زوبین شد مراهمچو موی دیلم اندر هم شکست اعضای من
user_image
علی ملکی
۱۳۹۷/۱۱/۱۷ - ۰۴:۱۷:۴۴
تعدادی از بیتهای این شعر رو برای دوستان من معنی کردم هر چند ناقصصبح‌دم چون کله بندد آه دود آسای من چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای منسحرگاهان آن موقعی که آه هایی چون دود برخاسته از درونم همچون چادری که مانند اسمان بالای سرم برپا می شود این چشم شب بیدار من مانند سرخی شفق در خون می نشیند یعنی اشک خون می ریزدمجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا به من راوق کند مژگان می پالای منمجلس غم اماده است و من همچون ذغال بید هستم که مژه های من اشک چون باده مرا بوسیله جسم چون ذغالم که همچون صافی است تصفیه می کند این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت شد سکاهن پوشش از دود دل دروای مناین فلک ( زندان سنگی ) که مرا مانند اهن سوخته و گداخته کرد در اثر دود دل سرگشته من سیاه تیره شده است مار دیدی در گیا پیچان؟ کنون در غار غم مار بین پیچیده بر ساق گیا آسای منآیا تو مار دیده ای که در ساقه گیاه می پیچد اکنون در این زندان من زنجیرهایی چون مار را نگاه کن که بر ساق پای لاغر چون گیاه من پیچیده است اژدها بین حلقه گشته خفته زیر دامنم ز آن نجنبم ترسم آگه گردد اژدرهای منزنجیرها ماننده یک مار خطرناک به پای من پیچیده است و من هم سعی می کنم آن ها را حرکت ندهم که آن م بیدار نشوند تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جان فرسای منبرای آنکه مردمک های چشم من در گهوار یعنی حدقه چشم نترسند این زنجیر جانکاه چون اژدها را یزر دامن لباسم پنهان می کنم دست آهنگر مرا در ما ضحاکی کشید گنج افریدون چه سود اندر دل دانای مناین دانش و هنر من باعث شد که من گرفتار غل و زنجیر شوم این دانش و کمالاتی که در درون من است چه فایده ای به حال من دارد آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعب کاسیا سنگی است بر پای زمین پیمان مناشک گرم و سوزناک و خونین از دیده گانم جاری می کنم تا به قوزک پایم برسد زیرا غل و زنجیری به سنگینی سنگ اسیاب بر پای رونده من است جیب من بر صدره خارا عتابی شد ز اشک کوه خارا زیر عطف دامن خارای مناز سیل اشک گریبان نیم تنه من خط خطی و راه راه شده است زنجیری به سنگینی کوه سخت در زیر چین دامن لباس من جای دارد روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای منچهره به خاک الود من مانند کاه شده ( زرد رنگ ) و بر دیوار زندان در اثرت کثرت اشک از چهره من کاه گل درست می کند چون کنار شمع بینی ساق من دندانه‌دار ساق من خائید گوئی بند دندان خای منمانند بدنه شمع ساق پای مرا می بینی دندانه دندانه شده است گویی که این اقبال ناسازگار من پای مرا جویده است تا که لرزان ساق من بر آهنین کرسی نشست می‌بلرزد ساق عرض از آه صور آوای مناز زمانی که پای لرزان من در این غل و زنجیر آهنی قرار گرفت پایه اشک در اثر آه چون صور اسرافیل من به لرزه در می آید بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را لاجرم زین بندچنبروار شد بالای منمی خواهم بر این زنجیر عبرت دهنده بوسه بزنم وای بر تو به ناچار در اثر سنگینی این زنجیر قامت من خمیده شد در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح پس سپید آید سیه‌خانه به شب ماوای مندر فضای تاریک زندان من سر بلند رو سفید هستم پس بدین سبب خانه تاریک من در دل شب روشن است پشت بر دیوار زندان، روی بر بام فلک چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای منبه دیوار زندان تکیه داده ام و چهره ام به آسمان دوخته است و این چشم همچون نرگس من مانند آسمان پر ستاره پر از اشک شکوفه است محنت و من روی در روی آمده چون جوز مغز فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای منغم و من مانند دو رویه مغز ردو روبرو و پهلوی هم قرار گرفته ایم و این سقف زندان من همچون فندقی در بسته است غصه هر روز و یارب یارب هر نیم شب تا چه خواهد کرد یارب یارب شب‌های مناندوه مداوم و خدا خدا کردن های نیمه شب های من می خواهم تا ببینم این دعا های نیمه شبان من چه تاثیری خواهد داشت هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای منمانند صبح برای من روشن است که در اثر این شب تاریک غم من بیم برپا شدن صبح قیامت باشد برای این چند روز باقی مانده عمر من روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست خاطر روح القدس پیوند عیسی زای منمن مانند حضرت مریم روزه سکوت اختیار کردم چون که طبع و خاطر من پاک است مانند حضرت مریم با جبرییل ارتباط دارد کلمات و سخنان زیبایی همچون عیسی از او بوجود می آید نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا روزه باطل می‌کند اشک دهان آلای منبه سبب بیمار بودن دلم روزه گرفتن بر من واجب نیست چون که اشکم که در دهانم می ریزد روزه ام را باطل می کند اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک جز که آب گرم چیزی نگذرد از نای منهنگام افطار اشک در دهان می ریزم ( روزه ام را با اشکم باز می کنم ) زیرا غیر از اشک گرم چیزی از گلوی من پایین نمی رود پای من گوئی به درد کج روی ماخوذ بود پای را این دردسر بود از سر سودای منمثل اینکه پای من در اثر کج رفتن گرفتار شده است و این گرفتاری پای من در اثر فکر و خیال من بوده است ز آنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای مناز آنجا که علاج جراحتها داغ کردن با آهن است از آه سوزناک من آهن به پایم داغ شده نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلو سای مناگر بر سر یک اه من صد نگهبان نمی بود آسمان در اثر آه من سوراخ سوراخ می شد روی دیلم دیدم از غم موی زوبین شد مرا همچو موی دیلم اندر هم شکست اعضای منچهره زشت زندان بان را دیدم از غصه موی بدن من راست شد و مانند موی مجعد نگهبان اعضای بدن من خورد و در هم شکسته شد چون ربابم کاسه خشک است و خزینه خالی است پس طنابم در گلو افکنده‌اند اعدای منمن مانند چنگ درونم خالی است یعنی فقیر و بی چیز هستم بدین سبب دشمنان قصد جانم کرده و طناب در گلویم گذاشته اند نافه مشکم که گر بندم کنی در صدحصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای منمن مانند نافه مشک خوشبو هستم که اگر مرا در صدتا زندان بگذاری بوی خوش روح بخش من به طرف ارواح انسانها می رود نافه را کیمخت رنگین سرزنش‌ها کرد و گفت نیک بدرنگی، نداری صورت زیبای منچرم دباغی شده خوش رنگ نافه مشک را مورد مسخره و سرزنش قرار داد و به او گفت رنگ تو خیلی بد است یعنی خیلی زشتی و ظاهر زیبای مرا ندارینافه گفتش یافه کم گو کایت معنی مراست و اینک اینک حجت گویا دم بویای منمشک خوشبو به او گفت کمتر یاوه گو نشان معنی همراه من است اکنون دلیل اشکار من بوی خوش من است آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است کیمیا فعلم که پنهانم به از پیدای منتو مانند آینه ظاهرت از باطنت زیبا تر است و من چون تاثیرم چون کیمیا است باطن و درونم از ظاهرم بهتر است کعبه‌وارم مقتدای سبز پوشان فلک کز وطای عیسی آید شقه دیبای منمن مانند کعبه هستم پیشوای فرشتگان اسمانی که پوشش حریر من از لباس یا پوشش حضرت عیسی هستدر ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای منلباس ارزشمند دانش بر تن دارم و سرشت و خاطر من با آب کوثر معرفت آمیخته است در جامه نقش دار می غلطم و معراجگاه بهشتیان جایگاه من است آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای منمن مانند چوب آبنوس گرانبها هستم که در قعر دریا جای گرفته همنشین صدف می شوم مانند خاشاک نیستم که روی آب بیایم و کف همنشین من باشد
user_image
کسرا
۱۳۹۸/۰۴/۰۳ - ۲۱:۰۳:۰۵
کله بستن. [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نصب کردن خیمه از پارچه ٔ تنک و لطیف. (فرهنگ فارسی معین ) : ابر گوهربار زرین کله بندد در هواگر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار.فرخی.عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله به باغ اندر همی بندد ز شاخ گلبنان کله.
user_image
کسرا
۱۳۹۸/۰۴/۰۳ - ۲۱:۳۱:۴۳
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوختهتا به من راوق کند مژگان می پالای منبرای درک معنی این بیت توضیحات زیر می تواند مفید باشد:راوق( اسم ) 1 - ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه . 2 - کاسه شرابخوری . این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق با دو واوست و بمعنی صافی یعنی آنکه بوسیله ٔ آن مایعات را تمیز و صافی کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). راوق افشانمخفف راوق افشاننده . باده ریز . آنکه شراب را بجام ریزد . ساقی .راوق فروشمخفف راوق فروشنده . باده فروش . می فروش .بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده راچون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین.خاقانی.
user_image
کسرا
۱۳۹۸/۰۴/۰۳ - ۲۱:۵۹:۳۴
محنت و من روی در روی آمده چون جوز مغزفندق آسا بسته روزن سقف محنت زای منجوز/jowz/مترادف جوز: گردو
user_image
علیرضا امینی هرندی
۱۳۹۸/۰۵/۲۴ - ۰۷:۲۶:۳۲
این خم آهنگون که چون ریم آهنم پالود و سوخت:این آسمان که مانند خم آهنین می ماند مرا گذاخت و سوزاند و از صافی خود عبور داد.شد سکاهن پوشش از دود دل دروای منسکاهن مخلوط سرکه و آهن که برای رنگ کردن چرم استفاده می شده. مانند سکاهن تیره و تار شد از دود در سرگشته و دردمند من
user_image
نورا کاور
۱۳۹۹/۰۴/۱۵ - ۱۲:۱۰:۳۰
سلامسکاهن پوشش بدین معنی است که در قدیم برای ساختن آیینه آهن را بقدری با خاکستر میساییدند که صیقلی و شفاف و براق میشد (روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند گواه آن است) حالا اگر کمی سرکه روی این آیینه ریخته میشد بشدت سیاه و کدر و غیر قابل استفاده میشد. که اصطلاحا میگفتند سکاهنی شده.
user_image
نورا کاور
۱۳۹۹/۰۴/۱۵ - ۱۲:۱۴:۱۷
غلط املایی دست آهنگر مرا در مار ضحاکی کشید صحیح است که حرف ر جا افتاده است
user_image
امیر کرمی
۱۴۰۰/۰۱/۲۴ - ۱۲:۰۴:۴۷
دروددر بیت دهم : آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعبکاسیا سنگی است بر پای زمین پیمان منپای زمین پیمای درست می باشد
user_image
مریم فقیهی کیا
۱۴۰۱/۰۱/۰۶ - ۰۶:۴۰:۱۱
خشن در بیت ۴، به معنی کبود و سیاه رنگ است.
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۱۰/۰۳ - ۱۳:۰۱:۵۷
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از انکجز که اب گرم و پستی نگذرد  از  نای من= تن اینجا به پست جوین ساختندل انجا به گنجینه پرداختن