خاقانی

خاقانی

شمارهٔ ۱۸ - مطلع دوم (منطق الطیر)

۱

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب

۲

کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل

عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب

۳

روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز

شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب

۴

دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل

شیشهٔ بازیچه بین بر سر آب از حباب

۵

مرغان چو طفلکان ابجدی آموخته

بلبل الحمدخوان گشته خلیفهٔ کتاب

۶

دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ

مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب

۷

داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ

خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب

۸

اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت

نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب

۹

ژاله بر آن جمع ریخت روغن طلق از هوا

تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب

۱۰

هر سوئی از جوی جوی رقعهٔ شطرنج بود

بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب

۱۱

شاخ جواهر فشان ساخته خیر النثار

سوسن سوزن نمای دوخته خیر الثیاب

۱۲

مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید

لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب

۱۳

پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند

شب شده بر شکل موی مه چو کمانچهٔ رباب

۱۴

فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل

سازد از آن برگ تلخ مایهٔ شیرین لعاب

۱۵

بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک

شاخ جنیبت‌کش است گل شه والاجناب

۱۶

قمری گفتا ز گل مملکت سرو به

کاندک بادی کند گنبد گل را خراب

۱۷

ساری گفتا که سرو هست ز من پای لنگ

لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب

۱۸

صلصل گفتا که نی لاله دورنگ است ازو

سوسن یک رنگ به چون خط اهل ثواب

۱۹

تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک

فاتحهٔ صحف باغ اوست گه فتح باب

۲۰

طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو

بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب

۲۱

هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست

کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب

۲۲

جمله بدین داوری بر در عنقا شدند

کوست خلیفهٔ طیور داور مالک رقاب

۲۳

صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند

کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب

۲۴

فاخته گفت آه من کلهٔ خضرا بسوخت

حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب

۲۵

مرغان بر در به پای عنقا در خلوه جای

فاخته با پرده‌دار گرم شده در عتاب

۲۶

هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند

آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب

۲۷

بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباح

خود به خودی بازداد صبحک الله جواب

۲۸

قمری کردش ندا کای شده از عدل تو

دانهٔ انجیر رز دام گلوی غراب

۲۹

وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک

صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب

۳۰

ما به تو آورده‌ایم درد سر ار چه بهار

درد سر روزگار برد به بوی گلاب

۳۱

دانکه دو اسبه رسید مرکب فصل ربیع

دهر خرف باز یافت قوت فصل شباب

۳۲

خیل ریا حین بسی است ما به که روی آوریم

زین همه شاهی کراست؟ چیست برتو صواب؟

۳۳

عنقا برکرد سر گفت: کز این طایفه

دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب

۳۴

این همه نورستگان بچه حورند پاک

خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب

۳۵

گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر

کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب

۳۶

هادی مهدی غلام امی صادق کلام

خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب

۳۷

باج ستان ملوک تاج ده انبیا

کز در اویافت عقل، خط امان از عقاب

۳۸

احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ

تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب

۳۹

جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات

او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب

۴۰

عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح

اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب

۴۱

گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز

تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب

۴۲

ذرهٔ خاک درش کار دوصد دره کرد

راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب

۴۳

لاجرم از سهم آن بربط ناهید را

بندر هاوی برفت، رفت بریشم ز تاب

۴۴

دیده نه‌ای روز بد کان شه دین بدر وار

راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب

۴۵

بهر پلنگان دین کرد سراب از محیط

بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب

۴۶

از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم

وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب

۴۷

از پی تایید او صف ملائک رسید

آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب

۴۸

در عملش میر نحل نیزه کشیده چو نخل

غرقهٔ صد نیزه خون اهل طعان و ضراب

۴۹

چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر

چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب

۵۰

حامل وحی آمده کامد یوم الظفر

ای ملکوت الغزاة ای ثقلین النهاب

۵۱

خاطر خاقانی است مدح گل مصطفی

زآن ز حقش بی‌حساب هست عطا در حساب

۵۲

کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر

کی فکند جوهری دانه در در خلاب

۵۳

یارب ازین حبس گاه باز رهانش که هست

شروان شر البلاد خصمان شر الدواب

۵۴

زین گُرُهِ ناحفاظ حافظ جانش تو باش

کز تو دعای غریب زود شود مستجاب

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۹۶
دیوان خاقانی شروانی  به اهتمام میر جلال‌الدین کزازی - ج ۱ (چامه ها و ترکیب بندها) - خاقانی شروانی - تصویر ۷۱

نظرات

user_image
رسته
۱۳۸۷/۰۹/۱۹ - ۱۲:۰۳:۳۸
بیت 43غلط: بندر هاویدرست: بند رهاویبیت 52غلط :دانهدرست : دانه ی
user_image
حمیدرضا
۱۳۸۸/۰۲/۰۳ - ۱۰:۳۱:۲۹
مضمون بیت دهم به روایت استاد محمدرضا ترکی:"بیدق" به معنی پیاده با "رقعه" و "شطرنج" تناسب دارد و این نکته ای بدیهی است , اما نکته قابل توضیح رابطه بیدق [= پیاده ] با غنچه است. در گیاه شناسی قدیم گلهایی را که دارای ساقه بودند "گل پیاده" و گلهایی را که بر شاخه درخت می روییدند "گل سوار" می نامیدند. معنی بیت این است : جدولها و جویبارها باغ را به صورت رقعه و صفحه شطرنج آراسته بودند و غنچه گل پیاده از روی خاک بر آن رقعه مانند پیاده شطرنج رخ می نمود. ذهن سیال شاعر از گل پیاده به یاد بیدق شطرنج افتاده و به کمک آن تصویر سازی کرده است.منبع: پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۸ - ۱۱:۱۶:۱۶
در بیت اول به جای کلمه صبح کلمه صفر نیز آمده است. صفر به معنی اول برج حمل است برج حمل نیر ماه فروردین است پس با این تعبیر صفر روز اول سال شمسی و عید نوروز است (یعنی صفر روز از سال سپری شده) بنابراین کلمه صفر در این بیت بهتر و زیباتر از صبح است. چرب آخور هم استعاره از فصل بهار است چون در بهار روزها به تدریج طولانی تر می شود لذا مانند اسبی است که آخورش چرب است و هر روز فربه تر می شود گنج روان هم استعاره از نور خورشید است چون نور خورشید رنگ طلایی دارد و مانند گنج روان (گنج قارون) در شبها پنهان می شود همچنانکه گنج قارون زیر جاک پنهان شده است.هرا هم میخ های طلایی رنگ سینه اسب است و در اینجا مراد ستارگان هستند رخش هم استعاره از خورشید است رکاب در آخر بیت هم رکاب رخش است یعنی طلوع خورشید است . پس معنی بیت این گونه خواهد بود ذر صبح اولین روز بهارخورشید با طلوعش به ستارکان تاخت و با ادامه روزهای بهار تابش نور آن افزایش یافت. االبته اگر کلمه صبح هم در بیت معنی می دهد ولی صفر شاعرانه تر است. و با تعبیر و تشبیهات کلمات هماهنگ تذ است.
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۰۸:۱۲:۵۵
در لغت نامه دهخدا ذیل کلمه مهلهل که این بیت خاقانی را شاهد آورده است در آخر مصرع دوم به حای به تاب ثیاب آمده است و به نظر می رسد ثیاب صحیح باشد اگر این پیشنهاد پدیرفته شود معنی بیت به صورت زیر خواهد بود.مهلهل یعنی پارچه ٔ نازک از پشم و غیره - ثیاب یعنی لباس- کحل یعنی سرمه چشم و چون آسمان کبود رنگ است پس کحلی چرخ کنایه از آسمان کبود رنگ است. عودی رنگ سیاه مایل به سفیدی یعنی خاکستری پس عودی خاک یعنی زمین. سحاب یعنی ابرپس معنی بیت دوم این است: آسمان کبود رنگ به علت ابرهای پیچیده ، مسلسل شکل شده و زمین تیره به علت رویش کیاهان مانند این است که لباس نازک پوشید است
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۰۸:۳۲:۳۵
بیت 4 . دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل شیشهٔ بازیچه بین بر سر آب از حبابصیحی را که خاقانی توصیف می کند صبحی است که باران شدیدی آمده و سیل گل آلود به راه افتاده است و چون سیل گل آلود رنگش به سرخی می زند بنابراین خاقانی آن را به شراب در حال جوشیدن تشبیه کرده است در روی این سیل که به سرعت جریان دارد حبابهایی ایجاد می شود و خاقانی این حبابها را به حبابهایی که کودکان با کف صابون ایجاد می کنند تشبیه نموده است. یادش به خیر زمانی که بچه بودیم روی زمین ها را نه آسفالت پوشانده بود نه سیمان و نه موزاییک. شاهد چنین صحنه ای بودیم که وقتی باران به شدت می بارید سیل گل آلود راه می افتاد و از روی گیاهان و سبزی های باغها جاری می شد و روی این جریان سیل حبابهایی ایجاد می شد و حبابها پس از چندی می ترکیدند و حبابهای دیگری به وجود می آمد. خاقانی چقدر زیبا این منظره را به تصویر کشیده است.
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۰۸:۴۱:۳۶
بیت 7 . داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاباین بیت یادآور فرازی از دیباچه گلستان سعدی است:فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی (زمردین) بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع (نوروز) (گل) کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی (تاکی) به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشتههر دو شاعر شکوفه ها وگلهای روی درختان را به خلعت تشبیه کرده اند و باد صبا را حامل این هدایا دانسته اند البته در شعر خاقانی به مهتاب هم نقش رنگرزی داده شده است چون طبق عقیده قدما مهتاب با عث باز شدن شکوفه ها می شود.
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۰۸:۵۹:۳۰
بیت 22. جمله بدین داروی بر در عنقا شدند کوست خلیفهٔ طیور داور مالک رقابدر مصرع اول این بیت داوری به اشتباه داروی تایپ شده که باید اصلاح شود
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۰۹:۱۶:۵۶
بیت 27. بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباح خود به خودی بازداد صبحک الله جوابمصرع اول این بیت از نظر وزن اینگونه صحیح است : بلبل کردش سجود گفت که انعم صباح خود بخودی هم کنایه از عنقا (سیمرغ) است چون عنقا شکل و ماهیت صوری ندارد. عنقا در این قصیده نقش داور را بازی می کند . بلبل خدمت عنقا می رسد و در مقابلش سجده می کند و می گوید صبح به خیر و عنقا در جواب می گوید خداوند صبح شما را به خیر کند
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۰۹:۴۱:۵۹
بیت 43. لاجرم از سهم آن بربط ناهید را بندر هاوی برفت، رفت بریشم ز تابدر مصرع دوم بندر هاوی اشتباه چاپی دارد و صحیح آن بند رهاوی است . بند رهاوی یکی از گوشه های آوازی است که در دستگاه افشاری خوانده می شود.زهره در آسمان چهارم قرار دارد و خنیاگر و نوازنده فلک است سهم یعنی ترس و سهمناک هم از این کلمه است در این چند بیت که توصیف حضرت پیامبر است در این بیت میگوید از هیبت و سهم حضرت پیامبر زهره به ترس افتاد و آوازی که میخواند مختل شد و ابریشم (رشته های سازش) از هم گسیخت.
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۷/۱۲/۰۹ - ۱۰:۲۷:۰۶
کلیاتی در مورد این قصیده زیباخاقانی در این قصیده ابتدا صبح اولین روز بهاری را توصیف می کند در این صبح زیبا بارانی باریده و همه آب باران سیل آسایی را افتاده و به طبیعت زیبایی فوق العده داده درختان شکوفه کردن انواع گلها باز شده و پرندگان روی این گلها به نغمه سرایی مشغولند و هر کدام از مرعان گل مطلوب خود را انتخاب کرده و روی آن نشسته اند و ه از پرنده ای گل مطلوب خود را می ستایند و دیالوگ بسیار زیبایی را خاقانی در این قسمت قصیده بین پرندگان با زبان شعر آفریده است نهایتا پرندگان برای داوری پیش سیمرغ رفته اند عنقا هیچ ترحیحی به ادعای آنها قایل نشده و گفته که همه اینها مخلوق خذاوند هستند و همه زیبایند اما یاداور شده که از اینها زیباتر گلها و حوران بهشتی هستند بعد هم گفته این هم صحیح نیست بلکه از حوران و گلهای بهشتی هم زیباتر وجود دارد و آن حضرت مخمد (ص) پیامبر مسلمین است که عرق بدن او از هر گلی معطر تر است و از اینحا به بعد با تعابیر مختلف پیامبر را تعریف و توصیف نموده و سپس به شجاعت او پرداخته و جنگ بدر را توصیف نموده و اضافه کرده که فرشتگان به حمایت حضرت محمد (ص) در جنگ بدر آمدند و پس از سرودن چند بیت در این مورد دو بیت هم در وصف امیر نحل که کنایه از حضرت علی (ع) است سروده و سپس به توصیف صلابت شعر خود پرداخته و گفته این سرمایه خود ار را برای هرکسی هزینه نمی کند سپس از شروان و کسانی که در شروان هستند شکوه کرده است و در نهایت به درگاه الهی دعا نموده و استجابت دعایش را از او خواسته است.
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۸/۰۲/۰۲ - ۰۲:۵۲:۴۳
خاقانی قصیذه آفتاب دیگری دارد که در مدح قزل ارسلان سروده و بسیار زیبا است. مخصوصا تغزل آن خیلی جالب است. من این قصیده را در گنجور نیافتم. از مدیران محترم گنجور می خواهم بررسی نمایند اگر قصیده از قلم افتاده است آن را هم در سایت خود درج کنند تا خوانندگان محترم گنجور از خواندن این قصیده زیبا محروم نمانند. با تشکر : امین لو قصیده این است:1. ای عارض چو ماه تو را چاکر آفتاب یک بندهٔ تو ماه سزد، دیگر آفتاب2. پیش رخ چو ماه تو بنهاده از جمال هر نخوتی که داشته اندر سر آفتاب3. تا بوی مشک زلف تو یابد همی زند دم از هزار روزن چون مجمر آفتاب4. کسوٹ کبود دارد و رخ زرد،سال و ماه در عشق رویت ای بت سیمین بر آفتاب5. درآرزوی روی تو هر صبحدم چو من رخسار زرد خیزد از بستر آفتاب6. بی روی و موی تو، نبرد هیچ کس گمان بر آفتاب عنبر، و بر عنبر آفتاب7. روی چو آفتاب به چشم چو نرگست آن تازگی دهد که به نیلوفر آفتاب8. در آفتاب، عبھر تو هست تازه تر گر فر و تازگی برد از عبهر آفتاب9. بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه جز روی تو نیافته سردفتر آفتاب10. عمری است تا به مشرق و مغرب همی رود با کام خشک و چشم تر، ای دلبر! آفتاب11. از روی تو ندید در اطراف شرق و غرب وز رای شاه عادل، روشن تر آفتاب12. شاهنشه ملوک، قزل ارسلان که هست از رای و روی او به سپهر انور آفتاب13. خطبه به نام رفعت قدرش همی کند در اوج برج جوزا بر منبر آفتاب14. سکه به نام بخشش و جودش همی زند در قعرو جوف خارا بر هر زر آفتاب15. وز بیم خوار داشت که بر زر رسید از او در کان همی کند رخ زر اصفر آفتاب16. ای کان لطف و عنصر مردی نپرورید در صد هزار کان چو تو یک گوهر آفتاب17. خاک در تو قبلهٔ آمال، و اندر او خلقی نهاده روی، چو حربا در آفتاب18. خلق تو بهره داد به مرد و زن آن چنان کز روشنی نصیب به خشک و تر آفتاب19. گر چرخ چنبری بکشد سر ز حکم تو خردش چو ذره ذره کند چنبر، آفتاب20. سلطان یک سوارهٔ تو، آن که تا ابد از بهر تو برآید از خاور آفتاب21. جایی که عرض داد سپه، رای روشنت تا حشر از آن طرف نبرد لشکر آفتاب22. ای با اساس رفعت تو کوته آسمان و ای در قیاس همت تو ابتر آفتاب23. از روشنی کنون نزدی کس بدو مثل گر در ضمیر تو نشدی مضمر آفتاب24. خاقانیی که هست سخن پروری چنانک روشن ز نظم اوست گھرپرور آفتاب25. این شعر آفتابی بکرش نگر، که داد از مهر سینه شیرش، چون مادر آفتاب26. بر وی چو هست نام تو، از منزلت همی در پیش او ز سر بنهد افسر آفتاب27. گویا بد از تو، تربیتی کان خاطرش خندد ز قدر، گوهر نظمش بر آفتاب28. بر وی همای عدل تو چون سایه افگند سیمرغ وار گیرد زیر پر آفتاب29. تا چهرهٔ عقیق کند احمر از شعاع بر اوج گنبد فلک اخضر آفتاب30. سرسبز باش چون فلک، و رویت از نشاط اقبال کرده همچو عقیق احمر آفتاب31. با بزمت اجتماع طرب سال و مه چنانک از بادهٔ هلال لب ساغر آفتاب
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۸/۰۲/۰۳ - ۰۴:۵۵:۲۱
بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباحخود به خودی بازداد صبحک الله جوابدر اظهار نظز قبلی در مورد این بیت نوشته بودم که مصرع اول را برای اینکه وزن شعر درست باشد این گونه بخوانیم.بلبل کردش سجود گفت که انعم صباحدو باره خواندم و متوجه شدم که اظهار نظرم صحیح نبود چون اگر با همان ترتیبی که در گنجور آمده است اگر " که الانعام الضباح" به صورت کَلَنعام صباح" بخوانیم وزن شعر درست است.
user_image
فاطمه آذری‌مقدم
۱۳۹۹/۰۴/۳۰ - ۰۳:۱۹:۴۷
در بیت «هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند/ آمد و درخواندشان راند به پرسش خطاب» به جای «درخواندشان»، «درخوردشان» به غلط آورده شده.
user_image
فاطمه آذری‌مقدم
۱۳۹۹/۰۴/۳۱ - ۰۲:۱۳:۳۱
بیت 58. به جای «فزع»، «فزغ» آورده‌شده که اشتباه است.