
خاقانی
شمارهٔ ۴۰ - قصیده
۱
هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد
هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد
۲
خیاط روزگار به بالای هیچ کس
پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد
۳
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد
۴
گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد
۵
کی دیدهای دو دوست که جوزا صفت بدند
کایامشان چو نعش یک از یک جدا نکرد
۶
وقتی شنیدهام که وفا کرد روزگار
دیدم به چشم خویش که در عهد ما نکرد
۷
دهر اژدهای مردم خوار است و فرخ آنک
خود را نوالهٔ دم این اژدها نکرد
۸
بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم
چشم خلاص داشت سفینهش وفا نکرد
۹
آن مهره دیدهای تو که در ششدر اوفتاد
هرگه که خواست رفت حریفش رها نکرد
۱۰
خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن
کو درد چشم جان تو را توتیا نکرد
تصاویر و صوت


نظرات
رضا حمیدی زاده
رضا حمیدی زاده
رسته