
خاقانی
شمارهٔ ۷۷ - در ستایش شروان شاه
۱
صورت نمیبندد مرا کان شوخ پیمان نشکند
کام من اندر دل شکست امید در جان نشکند
۲
از خام کاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنهٔ بدگوی او در حلقم افغان نشکند
۳
گفتار من باد آیدش، خون ریختن داد آیدش
گر رنج من یاد آیدش عهد من آسان نشکند
۴
تا هجر او سوزد جگر از صبر چون سازم سپر
دانی که دانم این قدر کز موم سندان نشکند
۵
زد نوک ناوک بر دلم تا خسته شد یک سر دلم
هم راضیم گر در دلم سرهای پیکان نشکند
۶
آن را که در کار آورد کارش ز رونق چون برد
کان کو به جان گوهر خرد حالی به دندان نشکند
۷
زان غمزهٔ کافر نشان ای شاه شروان الامان
آری سپاه کافران جز شاه شروان نشکند
۸
خاقانی ار خود سنجر است در پیش زلفش چاکر است
گر صبر او صد لشکر است الا به مژگان نشکند
تصاویر و صوت


نظرات