خاقانی

خاقانی

شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران

۱

گردون نقاب صبح به عمدا برافکند

راز دل زمانه به صحرا برافکند

۲

مستان صبح چهره مطرّا به می کنند

کاین پیر، طیلسان ِ مطرّا برافکند

۳

جنبید شیب مقرعهٔ صبح دم کنون

ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند

۴

در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان

بر خنگ صبح برقع رعنا برافکند

۵

گردون یهودیانه به کتف کبود خویش

آن زرد پاره بین که چه پیدا برافکند

۶

چون برکشد قوارهٔ دیبا زجیب صبح

سحرا که بر قوارهٔ دیبا برافکند

۷

هر صبحدم که بر چند آن مهرها فلک

بر رقعه کعبتین همه یکتا برافکند

۸

با مهره‌ها کنیم قدح‌ها چو آسمان

آن کعبتین به رقعهٔ مینا برافکند

۹

دریا کشان کوه جگر باده‌ای به کف

کز تف به کوه لرزهٔ دریا برافکند

۱۰

کیخسروانه جام ز خون سیاوشان

گنج فراسیاب به سیما برافکند

۱۱

عاشق به رغم سبحهٔ زاهد کند صبوح

بس جرعه هم به زاهد قرا برافکند

۱۲

از جام دجله دجله کشد پس به روی خاک

از جرعه سبحه سبحه هویدا برافکند

۱۳

آب حیات نوشد و پس خاک مردگان

بر روی هفت دخمهٔ خضرا برافکند

۱۴

از بس که جرعه بر تن افسردهٔ زمین

آن آتشین دواج سراپا برافکند

۱۵

گردد زمین ز جرعه چنان مست کز درون

هر گنج زر که داشت به عمدا برافکند

۱۶

اول کسی که خاک شود جرعه را منم

چون دست صبح قرعهٔ صهبا برافکند

۱۷

ساقی به یاد دار که چون جام می‌دهی

بحری دهی که کوه غم از جا برافکند

۱۸

یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا

تا بحر سینه، جیفهٔ سودا برافکند

۱۹

می لعل ده چو ناخنهٔ دیدهٔ شفق

تا رنگ صبح ناخن ما را برافکند

۲۰

جام و می چو صبح و شفق ده که عکس آن

گل گونه صبح را شفق آسا برافکند

۲۱

آبستنانه عدهٔ توبه مدار بیش

کسیب توبه قفل به دل‌ها برافکند

۲۲

آن عده‌دار بکر طلب کن که روح را

آبستنی به مریم عذرا برافکند

۲۳

هر هفت کرده پردگی رز به مجلس آر

تا هفت پردهٔ خرد ما برافکند

۲۴

بنیاد عقل برفکند خوانچهٔ صبوح

عقل آفت است هیچ مگو تا برافکند

۲۵

داری گشاد نامهٔ جان در ده فلک

گو ده کیا که نزل تو اینجا برافکند

۲۶

کس نیست در ده ارچه علف خانه‌ای بجاست

کس بر علف چه نزل مهیا برافکند

۲۷

چون لاشهٔ تو سخره گرفتند بر تو چرخ

منت به نزل یک تن تنها برافکند

۲۸

امروز کم خورانده فردا چه دانی آنک

ایام، فقل بر در فردا برافکند

۲۹

منقل برآر چون دل عاشق که حجره را

رنگ سرشک عاشق شیدا برافکند

۳۰

سرد است سخت سنبلهٔ رز به خرمن ار

تا سستیی به عقرب سرما برافکند

۳۱

بی‌صرفه در تنور کن آن زر صرف را

کو شعله‌ها به صرفه و عوا برافکند

۳۲

گوئی که خرمگس پرداز خان عنکبوت

بر پر سبز رنگ غبیرا برافکند

۳۳

ماند به عنکبوت سطرلاب آفتاب

زو ذره‌های لایتجزا برافکند

۳۴

از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان

بر خیل رنگ رنگ بحیرا برافکند

۳۵

نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس

رومی لحاف زرد به پهنا برافکند

۳۶

غوغای دیو و خیل پری چون بهم رسند

خیل پری شکست به غوغا برافکند

۳۷

مریخ بین که در زحل افتد پس از دهان

پروین صفت کواکب رخشا برافکند

۳۸

طاووس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو

گاورس ریزهای منقا برافکند

۳۹

مجلس چو گرم گردد چون آه عاشقان

می راز عاشقان شکیبا برافکند

۴۰

ساقی تذرو رنگ به طوق غبب چو کبک

طوق دگر ز عنبر سارا برافکند

۴۱

بردست آن تذرو چو خون کبوتران

می‌بین که رنگ عید چه زیبا برافکند

۴۲

ز آن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین

چشم نگین نگین چو ثریا برافکند

۴۳

چون آب پشت دست نماید نگین نگین

پس مهر جم به خاتم گویا برافکند

۴۴

چون بلبله دهان به دهان قدح برد

گوئی که عروه بال به عفرا برافکند

۴۵

یا فاخته که لب به لب بچه آورد

از خلق ناردان مصفا برافکند

۴۶

خیک است زنگی خفقان دار کز جگر

وقت دهان گشا همه صفرا برافکند

۴۷

مطرب به سحر کاری هاروت در سماع

خجلت به روی زهرهٔ زهرا برافکند

۴۸

انگشت ارغنون زن رومی به زخمه بر

تب لرزهٔ تنا تننانا برافکند

۴۹

چنگی بده بلورین ماهی آب دار

چون آب لرزه وقت محاکا برافکند

۵۰

بر بط کری است هشت زبان کش به هشت گوش

هر دم شکنجه دست توانا برافکند

۵۱

چنگ است پای بسته، سرافکنده، خشک تن

چون زرقی که گوشت ز احشا برافکند

۵۲

نای است بسته حلق و گرفته دهان چرا

کز سرفه خون قنینهٔ حمرا برافکند

۵۳

در چنبر دف آهو و گور است و یوز و سگ

کاین صف بر آن کمین به مدارا برافکند

۵۴

حلق رباب بسته طناب است اسیروار

کز درد حلق ناله بر اعضا برافکند

۵۵

در دری که خاطر خاقانی آورد

قیمت به بزم خسرو والا برافکند

۵۶

رعد سیپد مهرهٔ شاه فلک غلام

بر بوقبیس لرزه ز آوا برافکند

۵۷

خورشید جام خسرو ایران به جرعه ریز

بر خاک اختران مجزا برافکند

۵۸

تاج و سریر خسرو مازندران ز رشک

خورشید را گداز همانا برافکند

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی  به اهتمام میر جلال‌الدین کزازی - ج ۱ (چامه ها و ترکیب بندها) - خاقانی شروانی - تصویر ۱۹۷
دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۱۶۰
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۲۱۰

نظرات

user_image
احمد
۱۳۹۱/۰۲/۲۸ - ۱۵:۴۰:۳۶
گاورس ریزه (بیت 34)به معنی ذراتی است که از ذغال گداخته جدا میشود.
user_image
سجاد سلیمانی
۱۳۹۳/۱۰/۰۹ - ۰۸:۴۳:۱۴
پژوهشگر و ادیب نام آشنا، میر جلال الدین کزازی، در شرح این چامه گزارشی در قالب کتابی با نام رخسار صبح نوشته که بر هر او که به حسان العجم علاقه دارد توصیه می شود. ضمناً او مصرع نخست را این گونه آورده است:رخسار صبح پرده ، به عمدا بر افکند...
user_image
مهدی منشی
۱۳۹۵/۰۱/۰۴ - ۱۱:۰۹:۱۹
در ان سالهای بسیار دور،روزی در کلاس درس استاد دکتر منوچهر مرتضوی تبریزی افتخار حضور داشتم واستاد با صدای پرطنین خود ،تمامی قصیده را خوانده وشرح دادند. روحش جاودانه شاد.
user_image
مرزبان
۱۳۹۹/۰۵/۱۹ - ۰۰:۴۶:۰۷
زه زه خه خه به به از این سخنوری خدایش بیامرزاد این سخن ور یگانه را چه میتوان گفت در این سخن کو عنصری که تا ببیند این شعر ابدار کو متنبی تا ببیند این شعر ابدار بیشک لقب حسان العجم در خور مقام بلندش نیست بلکه گر حسان را خاقانی العرب بخوانند به خود خواهد نازید خاقانی در چند جا جان و زبانش را با هم امیخته و با دلش شعر گفته یکی مرثیه خاندانش دیگر در راه حج و مدح مصطفی و سدیگر انجا که نام ایران و پارس میاید دیگر عنان بر نمیگیرد او براستی دیوانه وار عاشق ایران پارس است میدانیم که شروانشاهان شاهنامه خوانی داشتند و خاقانی انچه از اشعارش بر میاید بسیار خوب ایران را میشناسد او مسلمان است و شعر عرب را هم خوب میشناسد و با همه عشقی که ایران دارد از عرب چشم پوشانده اندیک دشمنی او با ترکان است او در روزگاری بود که سلجوقیان غز بر اذربایجان و شروان و خراسان امدند و هزاران فساد بر انگیختند و اذربایجانیان را کشتندملک عجم چو طعمه ترکان اعجمیست عاقل کجا بساط تمنا برافگند از همین رو انگاه که شاهزاده پارسی مازندران کیالیاشیر را میستاید با جان میستاید او عرب را بلند میدارد چون اهل بخششنند تا انجا که نام ایران نباشد انگاه شهریار ایران نام بلند عرب را بر افگند این شعر را با دقت بخوانید این ارزوهای خاقانی در ان دوران پر اشوب است این شعر تاریخ ایران است خاقانی در این شعر سیف فرغانی دیگریست فردوسی دیگریست ملک عجم به کوشش دولت بپروردنام عرب به بخشش نعما بر افگند
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۰۹:۵۱:۳۵
کیالواشیر  این سروده ابدار  را  دو هزار دینار زر سرخ فرستاد
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵ - ۰۹:۴۴:۳۱
گردون نقاب صبح به عمدا برافکند..............راز دل زمانه به صحرا برافکند معنی: شب است و رازی به زیر پرده تاریک شب نهان است و گردون به عمد، نقاب از روی صبح برمی‌دارد تا راز زمانه که زیر پردة شب نهان مانده است، آشکار شود.   نکات ادبی: صبح: مجاز از خورشید/ جاندارپنداری گردون./ به صحرا افکندن: کنایه از رسوا کردن و برملا کردن راز است./ زمانه کنایه از روزگار است. زمانه از نظر زمانی با صبح تناسب دارد./ راز دل: اضافه استعاری/ دل زمانه: اضافه استعاری
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵ - ۰۹:۴۵:۰۸
2 مستان صبح چهره مطرا به می ‌کنند..............کاین پیر طیلسان مطرا برافکند   معنی: مجال باده‌نوشی صبوحی‌کشان(باده‌نوشانی که بادة صبحگاهی(صبوحی) می‌نوشند) تا طلوع خورشید است. پس چون خورشید برآید گویی وقت باده‌نوشی‌شان به پایان رسیده است. بین دو مصراع عبارت «تا زمانی که» پنهان است.   نکات ادبی: مطرا= تره و تازه، آبدار، مجاز از سرخوشی/ مستان صبح: دسته‌ای از باده‌نوشان، پیش از طلوع خورشید می‌گساری می‌کردند که به این شیوه صبوحی‌کشی می‌گویند./ چهره‌ مطرا کردن: هم معنی نشستن عرق بر صورت باده‌نوشان را می‌دهد هم کنایه از سرخوش و شنگ شدن از نوشیدن می دارد./ پیر: کنایه از گردون است که در مصراع قبل به عمد نقاب صبح را برمی‌کشید. زیرا پیر صفت روزگار(گردون) است و اینکه پیر را خورشید بیانگاریم اشتباه است./ طیلسان= لباسی شبیه ردای زاهدان مسیحی به رنگ سیاه است برای همین شب را به طلیسان مانند کرده است و صفت مطرا در معنی آبدار اشاره به شبنم سحرگاهی دارد که گویی جامة شب(طیلسان) را مرطوب کرده است.
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵ - ۰۹:۴۶:۵۴
3 جنبید شیب مقرعة صبح دم کنون...........ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند   معنی: چنان پرتوهای خورشید به جنبش درآمده است که بیم آن است که اسب نقره‌گون صبح که خفته است در اثر تازیانه‌های نورانی خورشید، از خواب بجهد. صبح مانند خفته‌ای است که خاقانی بیم دارد از خواب بپرد برای همین ترسم آورده است. شاید اشاره به بیت پیشین دارد که با آمدن صبح، صبوحی‌کشان باید بساط عیش و نوش را جمع کنند.   نکات ادبی: شیب= عرب به ریش، شَیب می‌گوید. یادآور می‌شوم در زیارت ناحیه مقدسه آمدت است : أَلسَّلامُ  عَلَی الشَّیْبِ الْخَضیبِ(سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده) پس شیب در شیب مقرعه به معنی سرازیری نیست/ مقرعه= تازیانه/ شیب مقرعه= رشته‌های چرمی تازیانه، استعاره از پرتوهای آفتاب که صبحگاهان چنان تیز است که گویی به صورت انسان، تازیانه می‌زند./ خنگ= اسب سفید موی/ نقره خنگ= استعاره از صبح/ با بالا پریدن نقره خنگ یعنی برآمدن صبح/ 
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵ - ۰۹:۴۷:۲۸
4 در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان.............بر خنگ صبح برقع رعنا برافکند   معنی: با اینکه صبح دارد می‌رسد و فرصت باده‌نوشی تمام شده است، اما ای ساقی! شرابی در پیالة ما بریز که درخشندگی و نورش از پرتو خورشید پیشی بگیرد و  روشنایی‌اش بر اسب مغرور(رعنا) صبح، پردة خجلت و شرمساری بیاندازد.(یعنی رسیدن روز هم نمی‌تواند مانع پیاله‌نوشی ما شود.)   نکات ادبی: خنگ صبح= اضافه تشبیهی(این ترکیب گواهی است که خنگ در بیت پیش استعاره از صبح است نه استعاره از خورشید.)/ رکاب= نوعی پیمانة شراب/ رکاب و عنان و خنگ تناسب دارند./ رکاب= نوعی پیالۀ هشت‌پهلوی بلند و حلقة فلزی که سوارکاران برای سوار شدن بر اسب، پای در آن می‌کردند./ شعاع از سویی معنی پرتوها و اشعة خورشید می‌دهد و از سویی چون رکاب، دایره‌گون است معنی شعاع دایره هم می‌دهد. / عنان زنان= کنایه صفت از شتابان و تازان رفتن/ صورت مرتب مصراع دوم چنین است: بر خنگ صبح رعنا، برقع برافکند.
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵ - ۰۹:۴۸:۰۳
5 گردون یهودیانه به کتف کبود خویش..............آن زرد پاره بین که چه پیدا برافکند   معنی: گردون مانند یهودیان که پارچة زردرنگ آشکاری به لباس خود می‌آویختند، خورشید را بر لباس کبود خود، آشکار کرده است. لباس گردون از آن روی کبود(متمایل به سیاه) است که در دم دم‌های صبح هنوز رنگ سیاهی بر چهره آسمان است.   نکات ادبی: جاندارپنداری گردون/ یهودیانه صفت نسبی است. یهودیان در حکومت‌های اسلامی برای اینکه از مسلمانان متمایز شوند، پارچه‌ای زردرنگ به لباس(بازو یا کتف) می‌بستند./ زردپاره= استعاره از خورشید
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵ - ۰۹:۴۸:۳۹
6 چون برکشد قوارة دیبا زجیب صبح..........سحرا که بر قوارة دیبا برافکند   معنی: گردون مانند شعبده‌بازان، پارچه‌ای ابریشمی از یقة پیراهن صبح بیرون می‌آورد(کاری که امروزه شعبده‌بازان انجام می‌دهند و از لباس خود(غالباً از آستین) پارچه ابریشمی رنگین بیرون می‌آورند.) عجبا از شعبده‌گری او که چنین کار عجیبی انجام می‌دهد. قوارة دیبا استعاره از خورشید است که چون پارچه ابریشمی زردرنگی از گریبان صبح برمی‌اید.   نکات ادبی: جیب= گریبان، یقه/ دیبا= پارچة ابریشمی رنگین/ قواره=واحد شمارش پارچه به اندازة یک لباس، اینجا یعنی یک تکه پارچه/ جیب صبح= اضافه استعاری، صبح به انسانی مانند شده که گریبان دارد/سحرا که: جمله معترضه به معنی عجب سحر و شعبده‌ای می‌سازد./ چون: قید تعجب است/ قواره و برکشیدن و جیب تناسب دارد
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۴:۵۸:۴۶
9 دریاکشان کوه‌‌جگر باده‌ای به کف................کز تف به کوه لرزة دریا برافکند   معنی: باده‌نوشان دلیر(دریاکشان کوه‌‌جگر) (همان صبوحی کشان که در بیت‌های اول آمده است) باده در دست دارند و با نوشیدن شراب آتش(تف) دل‌هایشان به تلاطم می‌افتد. به عبارت ساده‌تر شور و حرارتی با نوشیدن شراب در دل باده‌نوشان به وجود می‌آید.   نکات ادبی: دریاکشان کنایه صفت است از باده‌نوشان./  وقتی یکی از معانی پیالة شراب، کشتی است پس دریا هم می‌تواند استعاره از شراب باشد./ کوه، صفت است برای جگر و در مصراع دوم از عبارت کوه‌جکر فقط کوه مانده است که اشاره به دل می‌کند. / کوه‌جگر= کسانی که دلی چون کوه دارند و به عبارت دیگر دلیر و پردل هستند/ لرزة دریا: موج دریا/ جگر مجاز از دل آتشین است و با تف به معنی حرارت تناسب دارد. چون نوشیدن شراب حرارتی در وجود نوشنده ایجاد می‌کند که به آتش و تف تشبیه شده است/ تف مجاز از شراب  
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۵:۰۰:۰۰
10 کیخسروانه جام ز خون سیاوشان...............گنج فراسیاب به سیما برافکند   معنی: معنی ساده این بیت چنین است در اثر نوشیدن شراب صورت نوشنده گلگون می‌شود.   نکات ادبی: کیخسروانه جام: در واقع جام کیخسروانه است. یعنی جام شاهانه، جام شراب شاهان از طلا بود./ گنج فراسیاب: گنج چهارم افراسیاب است که خسرو پرویز آن را یافت. از آنجایی که گنج دربردارندة زر است و در قدیم به آن زر سرخ می‌گفتند پس رنگ گنج فراسیاب باید سرخ باشد./ خون سیاوشان صمغی است سرخرنگ که از درخت شیان می‌گیرند.
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۵:۰۰:۳۰
11 عاشق به رغم سبحة زاهد کند صبوح..............بس جرعه هم به زاهد قرا برافکند   معنی: عاشق برخلاف زاهد که هنگام سحر(پیش از بامداد) به نیایش و نماز شب(سبحه) مشغول است، می صبحگاهی(صبوح) می‌نوشد. علاوه بر این این عاشق صبوحی‌نوش چند جرعه(پیاله‌ای) هم به یاد زاهد قرآن‌خوان می‌نوشد.   نکات ادبی: تضاد عاشق و زاهد/ هم‌آوایی سبحه و صبوح/ سبحه= نماز و دعای سحرگاهی/ صبوح= بادة صبحگاهی/ قرا= قرآن خوان/ جرعه: مجاز جزء و کل از پیاله شراب
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۵:۰۱:۴۳
13 آب حیات نوشد و پس خاک مردگان.................بر روی هفت دخمة خضرا برافکند   معنی: باده‌نوشان، شراب(آب حیات) می‌نوشند و بخشی از آن را به خاکی که مردگان به زیر آن خفته‌اند.(هفت دخمة خضرا). معنی دوم: نور خورشید مانند آب حیات است که زمینی را که در شب مانند مردگان بی‌حرکت مانده است به جنبش وا می‌دارد و آن را زنده می‌کند و هفت فلک را برمی‌خیزاند.   نکته: رسمی بوده که باده‌کشان، مقداری از جرعة جام را برخاک می‌ریختند. همان که حافظ می‌گوید: اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک. خاقانی می‌گوید که می‌ریزند. دخمه همان گوری است که زرتشتیان مرده‌های خود را در آن می‌نهادند. هفت دخمة خضرا= هفت نکات ادبی: آب حیات استعاره از شراب/ هفت دخمة خضرا: هفت فلک را به گور تشبیه کرده است.
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۵:۰۲:۳۵
14 از بس که جرعه بر تن افسردة زمین................آن آتشین دواج سراپا برافکند   معنی: وقتی پرتوهای خورشید به تن زمین که در شب خفته است، می‌تابد آن را از خواب برمی‌خیزاند(سراپا). نکات ادبی: آتشین دواج= بالاپوش با ردای آتشین/ جرعه= استعاره از پرتوهای خورشید/ تن افسردة زمین= زمین در شب خفته/ صورت مرتب این بیت این چنین است: آن آتشین دواج، از بس جرعه بر تن افسرده زمین[ریخته، زمین را] سراپا برافکند.
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۵:۰۳:۲۲
15 گردد زمین ز جرعه چنان مست کز درون............هر گنج زر که داشت به عمدا برافکند   معنی:خورشید، پرتوهای نورانی خود را مانند شراب در کام زمین فروریخته و آن را چنان مست و بیخود کرده است که گنجینه‌های خود را بیرون می‌ریزد. بیرون ریختن گنج زر اشاره به مستانی دارد که هنگام مستی بسیاری از اسرار زندگی‌شان را بیان می‌کنند. مصداق مستی و راستی نکات ادبی: جرعه= استعاره از پرتوهای خورشید
user_image
محمد حسن ارجمندی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۱۵:۰۴:۰۳
19 می لعل ده چو ناخنة دیدة شفق..............تا رنگ صبح ناخن ما را برافکند   معنی: سرخی آسمان هنگام غروب(شفق) مانند چشمی است که در اثر بیماری ناخنه در سفیدی آن خون دویده است. خاقانی از ساقی شرابی سرخ(لعل رنگ) طلب می‌کند که به سرخی آسمان هنگام غروب باشد تا بیماری او(کبودی ناخن) را رفع کند.   نکات ادبی: ناخن، ناخون بوده یعنی جایی که در آنجا خون وجود ندارد/ ناخنة : نوعی بیماری چشم/ دیدة شفق: اضافه استعاری(شفق مانند انسانی است که چشم دارد)/ در چشم‌درد(ناخنه)، خون به سفیدی چشم می‌دود و خاقانی شراب دیده‌ای که ناخنه می‌گیرد چون خون به سفیدی چشم می‌دود./ خاقانی کبودی ناخن را که در اثر ضربه کبود می‌شود به کبودی آسمان هنگام صبح تشبیه کرده است. / کبودی ناخن در این بیت مجاز از ناخوشی خاقانی است.