
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۰۵
۱
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد
۲
دشمنان با دشمنان از شرم خلق
آشتی رنگی کنند آنهم نکرد
۳
از مکن گفتن زبانم موی شد
او هنوز از جور موئی کم نکرد
۴
روزی از روی خودم چون روی خود
جان غم پرورد را خرم نکرد
۵
سینهام زان پس که چون گوهر بسفت
چون صدف بشکافت پس مرهم نکرد
۶
عشق او تا بر سر من آب خورد
آب خورد جانم الا غم نکرد
۷
در جفا هم جنس عالم بود لیک
آنچه او کرد از جفا، عالم نکرد
۸
خار غم در راه خاقانی نهاد
وز پی برداشتن قد خم نکرد
تصاویر و صوت

نظرات