
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۱۶
۱
با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد
۲
سحرا که کردهای تو با زلف و عارض ارنه
در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد
۳
دل بینسیم وصلت تنها چه خاک بیزد
جان در شکنج زلفت پنهان چه کار دارد
۴
دردی شگرف دارد دل در غم تو دایم
در زلف تو ندانم تا جان چه کار دارد
۵
در تنگنای دیده وصلت کجا درآید
در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد
۶
گریه بهانه سازی تا روی خود ببینی
آئینه با رخ تو چندان چه کار دارد
۷
چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو
بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد
۸
خاقانی از زمانه چون دست شست بر وی
سنجر چه حکم راند خاقان چه کار دارد
تصاویر و صوت



نظرات