خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۱۱۹

۱

چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید

از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید

۲

گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت

ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید

۳

پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد

جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید

۴

با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست

با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید

۵

بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد

بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید

۶

اندرین خم‌خانه صافی از پی درد است و ما

درد پر خوردیم اکنون صاف می‌باید مزید

۷

در خراباتی که صاحب درد او جان‌های ماست

مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید

۸

گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن

چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی، کتابفروشی خیام 2537 - حسان العجم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی - تصویر ۳۸۱

نظرات