
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۲۳
۱
دل از آن راحت جان نشکیبد
تشنه از آن آب روان نشکیبد
۲
چکنم هرچه کنم دل کند آنک
دل از آن جان جهان نشکیبد
۳
دل نیارامد و هم معذور است
کز دلارام چنان نشکیبد
۴
گرچه خون ریزد دل دار نهان
دل ز خونریز نهان نشکیبد
۵
سینه از زخم سنانش نالید
وآنگه از زخم سنان نشکیبد
۶
گرچه پروانه کند عمر زیان
تا نسوزد ز زیان نشکیبد
۷
دل چنان با غم او انس گرفت
که ز غم نیم زمان نشکیبد
۸
چند گوئی که ز وصلش به شکیب
من شکیبم، دل و جان نشکیبد
۹
من سگ اویم و نالم به سحر
به سحر سگ زفغان نشکیبد
۱۰
دل خاقانی از آن یار که نیست
میزند لاف و از آن نشکیبد
۱۱
چون گدا را نرسد دست به کام
هم ز لافی به زبان نشکیبد
تصاویر و صوت



نظرات