
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۲۹
۱
ازین ده رنگتر یاری نپندارم که کس دارد
وزین بینورتر کاری نپندارم که کس دارد
۲
نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خون آلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد
۳
دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش
ازینسان روز بازاری نپندارم که کس دارد
۴
نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش
ازین به تحفه در باری نپندارم که کس دارد
۵
اگر در زیر هر سنگی چو خاقانی سری بینی
ازین برتر سخن باری نپندارم که کس دارد
تصاویر و صوت


نظرات