
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۴۳
۱
دلم آخر به وصالش برسد
جان به پیوند جمالش برسد
۲
زار از آن گریم تا گوهر اشک
به نثار لب و خالش برسد
۳
نه به نو شیفته گردم چو به من
مه به مه پیک خیالش برسد
۴
دل دیوانه بشیبد هر ماه
چون نظر سوی هلالش برسد
۵
صبر شد روزهٔ هجران بگرفت
تا مگر عید وصالش برسد
۶
گرچه فتراک وصال است بلند
دستم آخر به دوالش برسد
۷
پر و بالی بزند مرغ امید
گر ز دولت پر و بالش برسد
۸
روز امید به پیشین برسید
ترسم آوخ که زوالش برسد
۹
یادخاقانی اگر کم نکند
بر فلک سحر حلالش برسد
تصاویر و صوت

نظرات
دیوان
دیوان
دیوان