
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۵
۱
مست تمام آمده است بر در من نیم شب
آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
۲
کوفت به آواز نرم حلقهٔ در کای غلام
گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب
۳
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب
۴
او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من
کاینت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب
۵
کردم برجان رقم شکر شب و مدح می
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب
۶
گرنه شبستی رخش کی شودی بینقاب
ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب
۷
گفتم اگرچه مرا توبه درست است لیک
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب
۸
گفتم کز بهر خرج هدیه پذیرد ز من
عارض سیمین تو این رخ زرین سلب
۹
گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست
گفتم معذور دار زر ننماید به شب
تصاویر و صوت

نظرات
alireza۰fa
علا