خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۱۶

۱

به یکی نامهٔ خودم دریاب

به دو انگشت کاغذم دریاب

۲

به فراقی که سوزدم کشتی

به پیامی که سازدم دریاب

۳

درد من بر طبیب عرض مکن

تو مسیح منی خودم دریاب

۴

کارم از دست شد ز دست فراق

دست در دامنت زدم دریاب

۵

من از خیره‌کش فراق هنوز

دیت وصل نستدم دریاب

۶

الله الله که از عذاب سفر

به علی‌الله درآمدم دریاب

۷

دردمندم ز نقل خانهٔ آب

به گلاب و طبرزدم دریاب

۸

من که در یک دو نه سه چار یکی

بستهٔ ششدر آمدم دریاب

۹

من که خاقانیم به دست عنا

چون خیال مشعبدم دریاب

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی، کتابفروشی خیام 2537 - حسان العجم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی - تصویر ۳۵۹

نظرات

user_image
امیر اصغری
۱۳۹۷/۰۲/۲۹ - ۰۹:۱۵:۵۰
بیت پنج؛من ز خیره کُشِ فراق هنوز...از درست نیست
user_image
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
۱۳۹۷/۰۹/۰۲ - ۰۹:۴۸:۳۹
«به دو انگشت کاغذم دریاب» 『خاقانی』نمی دانم چرا آن قدر که خواندنِ تنها نامه ات برایم ذوق دارد دیدنت ندارد . همان نامه ای که سی و یک سال پیش برایم نوشتی . همان نامه ای که تویِ حیاط هایِ «مسجدشاه» به من دادی . عصر یک پنج شنبه بود . همان پنج شنبه ای که من دربدر واژه هایت ، آواره ی کلمه هایت و دل رفته ی جمله هایت شدم . آن واژه هایِ تو ، آن کلمه هایِ تو و آن جمله های تو مثل سنگ های آب خورده ی کفِ رودخانه ها بودند انگار . چند خط که بیش تر برایم ننوشته بودی . چند خطی که گاهی به برگ های رنگی پاییز می ماند ، و گاهی عینِ باران های تند و کوتاهِ دَم نوروز . من وقتی نامه ی تو را می خوانم ، انگار یکی تمام پرده های خانه ی مرا می شوید و همان جور خیس خیس می آوَرد و آویزان می کند .من وقتی نامه ی تو را می خوانم انگار در یک آینه ی قدی قدیمی تمام خودم را ورانداز می کنم . این روزها هر جا که خانه ای قدیمی می بینم که پنجره ای مُشَبّک دارد یاد نامه ی تو می افتم . این روزها وقتی که دخترکان سرخوش و شاد ، به ناخن هایشان لاک قرمز می زنند حس می کنم که دارم نامه های تو را می خوانم .این روزها مدام خواب می بینم که نامه ای دیگر برایم نوشته ای . نامه ای که همه چیز را در درون من به سازش می رساند . نامه ای که دلم را به قصرهای متروک تبدیل می کند . همان قصرها که در آن آهو بچه کرده است و روباه آرام گرفته است .احمد آذرکمان . 2 آذر 97