
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۶۹
۱
مرد که با عشق دست در کمر آید
گر همه رستم بود ز پای درآید
۲
ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است
هر دم ازو بازویی دگر بدر آید
۳
نیست به عالم تنی که محرم عشق است
گر به وفا ذم کنیش کارگر آید
۴
از پس عمری اگر یکی به من افتد
آن بود آن کز همه جهان به سر آید
۵
طفل گزین یار تا طفیل نباشی
کانکه دگر دید با تو هم دگر آید
۶
فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است
خاصه به وقتی که تازه گل به برآید
۷
هر که به معشوق سالخورده دهد دل
چون دل خاقانی از مراد برآید
تصاویر و صوت


نظرات