
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۷۲
۱
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
۲
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
«واخجلتا»سُرایان سر ز آسمان برآرد
۳
یارب چه عشق داری کآزرم کس ندارد
آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
۴
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
۵
در زلف تو فروشد کار دل جهانی
لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد
۶
ای هجر! مردمی کن، پای از میان برون نه
تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد
۷
خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را
تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد
تصاویر و صوت


نظرات
امیرحسین صباغی