
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۷۵
۱
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
۲
دولت نعم صباح کن نو عروسوار
هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
۳
وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است
چون صبح دید سر به مناجات برگشاد
۴
مرغی که نامه آور صبح سعادت است
هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد
۵
پیکی که او مبشر درگاه دولت است
در بارگاه سینهٔ من رهگذر گشاد
۶
هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد
هر روزنی که بستهترش یافت برگشاد
۷
آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح
کز صبح بینش تو فتوحی دگر گشاد
۸
بیسیم و زر بشو تو و با سیمبر بساز
کز بهر تو صبوح دوصد کیسه زرگشاد
نظرات
فاطمه محمدی
h@di