
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۰۳
۱
بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس
تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس
۲
منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان
هرگز دو دوست یکدل و همدم نیافت کس
۳
آن حال کز وفای سگی باز گفتهاند
دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس
۴
در ساحت زمین مطلب کیمیای انس
کاندر خزانهها فلک هم نیافت کس
۵
چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود
در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس
۶
در چار بالش عدم آی از بساط کون
کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس
۷
چون قفل و پره آلت بند است روز و شب
زان لاجرم کلید در غم نیافت کس
۸
خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس
تصاویر و صوت

نظرات