خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۰۵

۱

کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش

به دل چون رنگ بر گل می‌دود زخم نمایانش

۲

همین بس در بهارستان محشر خون‌بهای من

غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش

۳

گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه می‌گردد

به عارض تا فتاد از تاب بی‌گلهای خندانش

۴

نشانش از که می‌پرسی سراغش از که می‌گیری

گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش

۵

ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد

تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگس‌ستانش

۶

میان انجمن ناگفتنی بسیار می‌ماند

من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش

۷

در آغوش دو عالم غنچهٔ زخمی نمی‌گنجد

هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش

۸

من مخمور اگر مستم ز چشم یار می‌دانم

مرا از من جدا کرده اشارت‌های پنهانش

۹

پریشان می‌شوی حال دل عاشق چه می‌پرسی

نمی‌داند اجل تعبیر یک خواب پریشانش

۱۰

بنازم شان بی‌قدری من آن بی‌دست و پا بودم

که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش

۱۱

ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی

دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش

تصاویر و صوت

نظرات