خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۱۴

۱

از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم

وز بخت تیره رای صفایی نیافتم

۲

بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم

کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم

۳

آن شما ندانم و دانم که تا منم

کار زمانه را سر و پایی نیافتم

۴

سایه است هم‌نشینم و ناله است هم‌دمم

بیرون ازین دو، لطف نمائی نیافتم

۵

ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل

کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم

۶

از دوستان عهد بسی آزموده‌ام

کس را بگاه عهد وفایی نیافتم

۷

زین پس برون عالم جویم وفا و عهد

کاندر درون عالم جایی نیافتم

۸

بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه‌وار

کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم

۹

مانا که مردمی به عدم بازرفت از آنک

نگذشت یک زمان که جفایی نیافتم

۱۰

در بوستان عهد شنیدم که میوهاست

جستم به چند سال و گیایی نیافتم

۱۱

زان طبخ‌ها که دیگ سلامت همی پزد

خوش‌خوارتر ز فقر ابایی نیافتم

۱۲

بر زخمها که بازوی ایام می‌زند

سازنده‌تر ز صبح دوایی یافتم

۱۳

خاقانیا بنال که بر ساز روزگار

خوشتر ز نالهٔ تو نوایی نیافتم

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۴۵۸
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۸۶۱

نظرات