خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۱۵

۱

از گشت چرخ کار به سامان نیافتم

وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم

۲

زین روزگار بی‌بر و گردون کژ نهاد

یک رنج بازگوی که من آن نیافتم

۳

نطقم از آن گسست که همدم ندیده‌ام

دردم از آن فزود که درمان نیافتم

۴

از قبضهٔ کمان فلک بر دلم به قهر

تیری چنان گذشت که پیکان نیافتم

۵

خوانی نهاد دهر به پیشم ز خوردنی

جز قرص آفتاب در آن خوان نیافتم

۶

بر ابلق امید نشستم به جد و جهد

جولان نکرد بخت که میدان نیافتم

۷

بر چرخ هفتمین شدم از نحس روزگار

یک هم‌نشین سعد چو کیوان نیافتم

۸

پشتم شکست چرخ که رویم نگه نداشت

آبم ببرد دهر کز او نان نیافتم

۹

در مصر انتظار چو یوسف بمانده‌ام

بسیار جهد کردم و کنعان نیافتم

۱۰

گوئی سکندرم ز پی آب زندگی

عمرم گذشت و چشمهٔ حیوان نیافتم

۱۱

ز افراسیاب دهر خراب است ملک دل

دردا که زور رستم دستان نیافتم

۱۲

گویا ترم ز بلبل لیکن ز غم چو باز

خاموش از آن شدم که سخندان نیافتم

۱۳

خاقانیا تو غم خور کز جور روزگار

یک رادمرد خوش‌دل و خندان نیافتم

۱۴

داد سخن دهم که زمانه به رمز گفت

آن یافتم ز تو که ز حسان نیافتم

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی، کتابفروشی خیام 2537 - حسان العجم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی - تصویر ۴۰۹
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۸۶۱

نظرات