خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۲۲

۱

تا چند ستم رسیده باشم

چون سایه ز خود رمیده باشم

۲

لب بسته گلو گرفته چون نای

نالان و ستم رسیده باشم

۳

انصاف بده چرا ننالم

کانصاف ز کس ندیده باشم

۴

چند از سگ ابلق شب و روز

افتادهٔ سگ گزیده باشم

۵

چند از پی آب‌دست هر خس

چون بلبله قد خمیده باشم

۶

تا کی چو ترازو از زبانی

در گردن زه کشیده باشم

۷

طیار شوم زبان ببرم

تا راست روی گزیده باشم

۸

چون صبح و محک به راست گویی

گویای زبان بریده باشم

۹

گوئی که ز غم مجوش و مخروش

این پند بسی شنیده باشم

۱۰

درجوش و خروش ابر و بحرم

نتوانم کرمیده باشم

۱۱

خاقانی دلفکارم آری

اندیک نه شوخ‌دیده باشم

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۸۶۴

نظرات