
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۳۶
۱
این خود چه صورت است که من پایبست اویم
وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم
۲
او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد
من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم
۳
هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات
نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم
۴
یک شب وصال داد مرا قاصد خیالش
با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم
۵
مانا که صبح صادق غماز بود اگر نه
این فتنه از که خاست که من هم نشست اویم
۶
آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشقدان من شد من بتپرست اویم
۷
خاقانیم که مرگم از زندگی است خوشتر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم
تصاویر و صوت



نظرات
حمیدرضا
سید علیرضا علویان