
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۴
۱
کار گیتی را نوائی مانده نیست
روز راحت را بقایی مانده نیست
۲
زان بهار عافیت کایام داشت
یادگار اکنون گیایی مانده نیست
۳
وحشتی دارم تمام از هرکه هست
روشنم شد کآشنایی مانده نیست
۴
دل ازین و آن گریزان میشود
زانکه داند با وفایی مانده نیست
۵
زنگ انده گوهر عمرم بخورد
چون کنم کانده زدایی مانده نیست
۶
کوه آهن شد غمم وز بخت من
در جهان آهن ربایی مانده نیست
۷
با عنا میساز خاقانی از آنک
خوش دلی امروز جایی مانده نیست
تصاویر و صوت

نظرات
امیر اصغری