خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۴۶

۱

گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم

ور زخم زنی دل را بر خنجرت افشانم

۲

معلوم من از عالم جانی است، چه فرمائی

بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم

۳

بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم

در دامن تو ریزم یا در برت افشانم

۴

آئی به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر

من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم

۵

گر گوهر جان خواهی هم در کمرت دوزم

ور دانهٔ دل خواهی هم در برت افشانم

۶

طاووس خودآرائی در زیور زیبائی

گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم

۷

با من به سلام خشک ای دوست زبان ترکن

تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم

۸

خاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه

تا سر به کله داری بر افسرت افشانم

۹

آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی

تا دیدهٔ نورانی بر پیکرت افشانم

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی به اهتمام دکتر میر جلال‌الدین کزازی ـ ج ۲ (غزلها، قطعه ها، چارانه ها و سروده های عربی) - خاقانی شروانی - تصویر ۲۰۰

نظرات