
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۴۷
۱
ما پیشکش تو جان فرستیم
ور دست رسد جهان فرستیم
۲
جان خود چه سگ و جهان چه خاک است
تا بر درت این و آن فرستیم
۳
یک وام لبت نداده باشیم
آنگه که هزار جان فرستیم
۴
در قیمت لعل تو چه ارزد
ما ارچه هزار کان فرستیم
۵
دندان مزد سگان کویت
بپذیری اگر روان فرستیم
۶
این لاشهٔ تن کشیده در جل
بر آخور پاسبان فرستیم
۷
بس عذر کز آخور تو خواهیم
گر ابلق آسمان فرستیم
۸
قصه به تو هر نفس نویسیم
قاصد به تو هر زمان فرستیم
۹
دیده هم از آن توست بگذار
تا مرغ به آشیان فرستیم
۱۰
خاقانی را هزار گنج است
یک یک به تو رایگان فرستیم
تصاویر و صوت

نظرات