خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۵۰

۱

جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم

وز راه هوای تو گذشتن نتوانم

۲

درجان من اندیشهٔ تو آتشی افکند

کانرا به دو صد طوفان کشتن نتوانم

۳

صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو

مهری که نبوده است سرشتن نتوانم

۴

تا بودم بر قاعدهٔ مهر تو بودم

تا باشم ازین قاعده گشتن نتوانم

۵

چون نامه نویسم به تو از درد دل خویش

جان تو که از ضعف نوشتن نتوانم

۶

حال دل خاقانی اگر شرح پذیرد

حقا که به صد نامه نوشتن نتوانم

تصاویر و صوت

نظرات