
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۵۱
۱
به صفت، عاشق جمال توایم
به خبر، فتنهٔ خیال توایم
۲
خام پندار سوخته جگران
در هوس پختن وصال توایم
۳
چه عجب گر ز وصل محرومیم
ما کجا محرم جمال توایم
۴
غرقهٔ عشق و تشنهٔ وصلیم
که آرزومند زلف و خال توایم
۵
رد مکن خشک جان من بپذیر
که برآورد خشک سال توایم
۶
جای تو در دل شکستهٔ ماست
که تو ریحان و ما سفال توایم
۷
از پی خدمت پدید آئیم
که تو عیدی و ما هلال توایم
۸
به سلامیت درد سر ندهیم
زان که ترسنده از ملال توایم
۹
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتینوار دستمال توایم
۱۰
گفت خاقانی ارچه هیچ کسیم
خاری از گلبن کمال توایم
تصاویر و صوت

نظرات