
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۷
۱
در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است
۲
جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زورِ بازویی نمانده است
۳
چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است
۴
فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است
۵
به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمیخویی نمانده است
۶
نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است
تصاویر و صوت


نظرات
سیدحسن _ معلم جغرافیا