خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۷۵

۱

سوختم چون بوی برناید ز من

وآتش غم روی ننماید ز من

۲

من ز عشق آراستم بازارها

عشق بازاری نیاراید ز من

۳

تا نیارم زر رخ از لعل اشک

دل ز محنت‌ها نیاساید ز من

۴

ای خیال یار در خورد آمدی

بی‌تو دانی هیچ نگشاید ز من

۵

گر نگیرم دربرت عذر است از آنک

بوی بیماری همی آید ز من

۶

دست بر سر زانم از دست اجل

تا کلاه عمر نرباید ز من

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مسعود ساسانی‌نژاد
۱۳۹۸/۰۳/۰۲ - ۰۴:۰۱:۱۱
مصراع اول را درک نمی‌کنم. اگر بو معنی بو بدهد این مصراع بی معنی می‌شود. آیا بو در اینحا به معنای آرزوست ؟؟؟همین‌طور در بیت سوم مصراع اول آهنگ را درک نمی‌کنم. مفهوم مشخص است ولی آهنگ نه . اگر دوستی راهنمایی کند ممنون می‌شوم
user_image
یکی (ودیگر هیچ)
۱۳۹۸/۰۳/۰۲ - ۱۲:۴۲:۴۸
به نام اوسوختم چون بوی برناید ز منوآتش غم روی ننماید ز مندر آتش عشق او سوخته ام بطوریکه وقتی به من می نگری این دل سوختگی از چهرهء من نمایان است.از دیدن شدت بیچارگی و جگر سوختگی من آتش غم از من روی گردان می گردد.(یعنی دلش به حال من می سوزد و از من درمیگذرد)من ز عشق آراستم بازارهاعشق بازاری نیاراید ز منمن با عشق خود عشق به او را رونق و بازاری بخشیدم ولی او به من و عشق من اعتباری و اعتنایی نمی کند.تا نیارم زر رخ از لعل اشکدل ز محنت‌ها نیاساید ز منتا از زیادی اشک و آه روی سرخ من به زردی نرسد(زر با تشدید *ر *و کسره)دل من از دردها و رنجی که من از روی خودخواهی و نادانی به او تحمیل کرده ام آسوده نخواهد شد.ای خیال یار در خورد آمدیبی‌تو دانی هیچ نگشاید ز منای آنکه شایستهء آن بودی که یار در خیال بر تو ظاهر گردد اگر تو را نفهمم و نشناسم هیچ چیز در زندگی نفهمیده ام و در جهالت بوده ام.گر نگیرم دربرت عذر است از آنکبوی بیماری همی آید ز مناگر نتوانم به شناخت تو دست یابم عذر مرا بپذیر زیرا که من گرفتار بیماری های ذهنی بوده ام و توانایی تشخیص درست نداشته ام.(در فلسفهء عرفانی ما همهء انسان ها در بیماری های خودشیفتگی و منیت گرفتارند تا آن هنگام که طبیب واقعی را می یابند و این طبیب است که او را با اسلام راستین آشنا می گرداند و از منیت ها و ظواهر می رهاند. )دست بر سر زانم از دست اجلتا کلاه عمر نرباید ز منحسرت روز های عمر را می خورم که در بی اطلاعی به باد فنا سپردم و اکنون اجل نزدیک است و از آن می ترسم قبل از آنکه حقیقت را دریابم اجل مهلت ندهد و وقت به پایان آید.