
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۸۱
۱
آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من
از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من
۲
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من
۳
دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک
غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من
۴
شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او
جو به جو میدید شب حال دل رسوای من
۵
هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم
دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من
۶
چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی
شعر خاقانی است گوئی اشک آتشزای من
نظرات
lordloss
ابوالفضل غلامی