
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۹
۱
ز آتش اندیشه جانم سوخته است
وز تف یارب دهانم سوخته است
۲
از فلک در سینهٔ من آتشی است
کز سر دل تا میانم سوخته است
۳
سوز غمها کار من کرده است خام
خامی گردون روانم سوخته است
۴
شعلههای آه من در پیش خلق
پردهٔ راز نهانم سوخته است
۵
دولتی جستم، وبالم آمده است
آتشی گفتم، زبانم سوخته است
۶
دیدهای آتش که چون سوزد پرند
برق محنت همچنانم سوخته است
۷
شعر من زان سوزناک آمد که غم
خاطر گوهرفشانم سوخته است
۸
در سخن من نایب خاقانیم
آسمان زین رشک جانم سوخته است
تصاویر و صوت

نظرات