خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۲۹۹

۱

پشت پایی زد خرد را روی تو

رنگ هستی داد جان را بوی تو

۲

گشته چون من کشته‌ای زنار دار

جان عیسی در صلیب موی تو

۳

از پی خون‌ریز جان خاکیان

شهربندی شد فلک در کوی تو

۴

دیده کافوری و جان قیری کند

در سیه‌کاری سپیدی خوی تو

۵

از دلت ترسم به گاه صلح از آنک

سر به شکر می‌برد جادوی تو

۶

بندهٔ دندان خویشم کو به گاز

نقش یاسین کرد بر بازوی تو

۷

دربدر هر ماه چون گردد قمر

دیده شاید آن هلال ابروی تو

۸

آهوی تاتار را سازد اسیر

چشم جادوخیز و عنبر موی تو

۹

جان خاقانی تو داری اینت صید

چرب پهلویی هم از پهلوی تو

تصاویر و صوت

نظرات